۳۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

376 + 638

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۵۶
  • ۰ نظر
بسم الله

آگهی درگذشت او که در روزنامه اطلاعات چاپ شد، بدین شرح بود:
《جهانگیر تفضلی هم رفت.
به مناسبت درگذشت او مراسمی برگزار نخواهد شد.
خاندان تفضلی...》

نیمه پنهان
سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست
جلد اول
بخش جهانگیر تفضلی
صفحه ی 99

376 + 637

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶
  • ۱۹:۴۴
  • ۰ نظر
بسم الله

در عصر گرم چهاردهمین روز شهریور ماه، وقتی نسیم شبانه شروع به وزیدن می کند، مگر کاری می ماند انجام دهی، به غیر از گفتگو با خداوند؟ هنوز شب نشده است. هنوز تاریکی آسمانت را در بر نگرفته است تا تو کاری غیر از این داشته باشی که انجام دهی. هنوز وقت برایت باقی ست. هنوز می توانی و می خواهی که بتوانی، پس شروع می کنی. پس شروع می کنم. سلام می گویم و شروع می کنم. چقدر خوب شد که از خواسته هایم اول نگفتم. از نتوانستن هایم گفتم. آدمی که همیشه نمیشود که بتواند. گاهی و خیلی تر از گاهی، نمی تواند‌. و جز با گفتنش به یادش نمی آید که نمی تواند، و باید کاری کند. چه گفتگوی خوبی بود. از خودت بگویی. از نداشته هایت، داشته هایت، نخواسته هایت، خواسته هایت، ترس هایت. در وبلاگ خیلی از دوستان، می دیدم که از کابوس هایشان حرف می زنند. من امروز، در گفتگوی صمیمانه ام با خداوند، از کابوس های واقعی ام حرف زدم. ترس هایی نه مادی، که ذهنی، که بی شک اگر خداوند لطف نکند از پا در خواهی آمد. گفتم. خیلی هایشان را. شنید و فکر می کنم خندید. به حرفی که می دانست دقایقی بعد خواهم گفت. و گفتم. همان حرف خنده دار کریه چهره را. که من اگر اعتماد داشتم این ترس ها حالا، قصه ی افسانه ایِ کتاب ها بودند نه در دل من برج ساخته باشند‌. اعتماد. و ایمان. و ایمان و اعتماد، که سخت با هم دوستند و سخت با هم یار. و نمی شود هیچ کدام جدا از یکدیگر. گفتگو کردم. دقایقی، وقتی که نسیم شبانه شروع به وزیدن کرده بود و تنِ ورزش دیده ی من را نرم می کرد و دلم را آرام، تا بسپارم روزهای باقی روزگارم را، قصه ی زندگی ام را، این قصه ی زیبایِ فیروزه ایِ پر فراز و نشیب را، به خدایِ محمد. و البته خدایِ علی‌. صاحب روز غدیر. حافظ امانت پیامبر خدا. علی. این نام و این نشانِ محکم و قدرتمند که حتی بر زبان آوردنش، در عصر گرم چهاردمین روز شهریور، اشک بر صورتم نشاند.


376 + 636

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶
  • ۱۴:۲۹
  • ۰ نظر
بسم الله

من کتاب هایی را که می خوانم در بخش کتابخانه ی وبلاگ می نویسم. توضیح نمی دهم. خلاصه نمی گذارم. حتی هر بار که کتاب جدیدی اضافه می کنم نمی نویسم به روز رسانی شده. بعضی کتاب ها را شاید در وبلاگ فیش برداری کنم. آن هم فقط بخاطر اینکه مرور تاریخ است و از تاریخ باید نکته ها برداشت. اما می خواهم در این پست یک کتاب را ویژه معرفی کنم. تاریخ مستطاب آمریکا. یک کتاب تاریخی است؟ بله حتما. خود نوشته است؟ خیر، منابعش از ما نیست. یا به قول نویسنده اش نگاهش، ربطی به نگاه ایرانی ها از آمریکا ندارد. نگاه خودشان است و منابع هم از خودشان. نثر و سبکش جدی و حوصله سر بر است؟ خیر، اصلا. به طنز است. با کاریکاتور. با حرفهایی خنده دار و تصاویری خنده دارتر. در 15 دقیقه واقعا می توانید 50 صفحه اش را بخوانید. اما قول نمی دهم حین خواندنش مغزتان سوت نکشد. در تنهایی بخوانید تا سوتش خانواده تان را بیدار نکند در این عصر گرم شهریور.

تاریخ مستطاب آمریکا
دکتر محمدصادق کوشکی
کاریکاتوریست: مازیار بیژنی

376 + 635

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۴۹
  • ۰ نظر
بسم الله

‏حکایت مصر و ایران دهه ۱۹۸۰ در تقابل با غرب، حکایت ایران و #کره_شمالی دهه ۲۰۱۰ است. درست وقتی که ایران با سر در شکم آمریکا رفت و لانه‌ی جاسوسی را گرفت، مصر با دست به بیعت پای آمریکا رفت و کمپ دیوید را امضا کرد.

بعد از آن سال‌ها، مشاهدات سه سفرم به مصر در ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ چیزی جز فاجعه اقتصادی نبود. حالا درست زمانی‌که برجام بعنوان سند کوتاه آمدن ایران در برابر غرب امضا شد، کره‌ی شمالی در تنور تقابلش با آمریکا می‌دمد و ششمین آزمایش هسته‌ای خود را نیز انجام داده. می‌ترسم که تجربه‌ی مصر برای ایران تکرار شود و تجربه‌ی ایران برای کره‌ی شمالی.

#جهان_وطن

@RoohullahRazavi

376 + 634

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۱۷:۱۹
  • ۰ نظر
بسم الله

و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل، قرآن این کتاب سرنوشت ساز، نقشی جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و ....
که دیدیم اگر کسی دم از حکومت اسلامی برمی آورد و از سیاست، که نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار - صلی الله علیه و آله و سلم - و قرآن و سنت مشحون آن است، سخن می گفت گویی بزرگترین معصیت را مرتکب شده؛ و کلمه ی 《آخوند سیاسی》موازن با آخوند بی دین شده بود و اکنون نیز هست‌.
.....
برای محو قرآن و تثبیت مقاصد شیطانی ابرقدرتها قرآن را با خط زیبا* طبع می کنند و به اطراف می فرستند و با این حیله ی شیطانی قرآن را از صحنه خارج می کنند.


وصیتنامه ی سیاسی _ الهی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه
صفحه ی 14

* نمونه ی این کار، حالا شده قرآن طلا.

376 + 633

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۱۶:۲۸
  • ۰ نظر
بسم الله

چند ماه پس از انتصاب حسن نزیه به مدیریت شرکت ملی نفت ایران، در جریان یک تظاهرات وسیع علیه وی، یکی از کارگران انقلابی و مسلمان می گوید:
" ...نزیه باید کنار رود. چرا پول ما را داده به "حقوق بشر"...حقوق بشر که یک سازمان آمریکایی است و از حقوق بشر امپریالیستها و سرمایه داران حمایت می کند..."

نیمه پنهان
سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست
جلد اول
بخش حسن نزیه
صفحه ی 50

376 + 632

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۰۲:۵۵
  • ۰ نظر
بسم الله

روح الله رضوی:
امشب یادی از #شهدای_منی شد در مراسمی که خانواده‌های حاضر در حج‌شان هم بودند؛ در خیمه‌ی ستاد ایرانی‌ها و من هم پرسان پرسان خیمه را یافتم و رفتم.

مراسم خوب بود و آخر هم، برسم چنین مراسماتی، مداحی خوش‌صدا دقایقی ذکر مصیبت کرد تا جاییکه سخن از عطش شهدای منا شد و مداح بزرگوار ناخودآگاه نقل به مضمون گفت که تا ذکر عطش می‌آید #شیعه دل‌ش یاد کربلا می‌افتد؛ و من هم ناخودآگاه ذهنم فلاش‌بک زد به حدود یک ماه قبل و دیداری که با جمعی از علمای #اهل_سنت کشمیر داشتم و جوان عالم فرهیخته‌ای در میان‌شان که با عتاب رو به ما می‌گفت: اینقدر نگویید ائمه‌ی شیعه ائمه‌ی شیعه، ائمه‌ی اثنا عشری را ما نیز قبول داریم.

حالا در میانه‌ی منا، جاییکه در همان خیمه ایرانی‌ها، حجاج اهل سنت نیز حضور داشتند، چرا باید خیال کنیم که با نام و یاد عطش، فقط شیعه به یاد کربلا می‌افتد؟ چرا؟

#حج
#جهان_وطن 
@RoohullahRazavi

376 + 631

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۰۰:۵۷
  • ۰ نظر
بسم الله

من اگر به جبهه نرفته بودم، دیگر سرم رو بلند نمی کردم و دیگر چیزی نمینوشتم. چون فکر می کردم اگر یک روشن فکر در یک لحظه ی تاریخی، در مرکز خطر قرار نگیره این هیچی نیست. این دیگه حق نداره حرف بزنه. حق نداره اظهار نظر بکنه. تو نبودی اونجا، و چی میگی؟


حرف های نادر خان ابراهیمی
در مستند بار دیگر مردی که دوست می داشتیم

376 + 630

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۰۰:۲۷
  • ۰ نظر
بسم الله

پیام های ارسال شده ی دوستان به این وبلاگ را مرور می کنم. کمی عقب تر. شاید حدود یک سال و نیم پیش. اسم ها، وبلاگ ها. خیلی هایشان دیگر رفته اند و وبلاگ هایشان حالا شده یک صفحه ی خبری یا تبلیغاتی. بیشتر از همه، امشب، به یاد فاطیما افتادم. فاطیما کیانِ مهربان. دلم برایش تنگ شد. کجاست حالا؟ شاد باشد. موفق باشد. خیر در دلش موج بزند. سرش روشن باشد و دلش گرم.

376 + 629

  • ف .ن
  • شنبه ۱۱ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۴۰
  • ۰ نظر
بسم الله

می خواستم تحلیل بلندبالایی بنویسم، اما می دانستم هر چه بنویسم خیلی سطحی می شود. می خواستم فقط چند نکته ی ساده بنویسم، اما دیدم خیلی حقیرش میکنم. نمی نویسم. پاک کردم. فقط دلم می خواهد فکر کنم. ننوشتم. نمینویسم. من امروز و یا حتی فردا، تحلیلی برای جدیدترین اثر حامد زمانی نمینویسم. شما گوش بدهید. هر چه در سرتان آمد بیایید بهم بگویید.

آهنگ شمشیر
از حامد زمانی
شعر از پیمان طالبی

فقط یک حرف گُنده ای در دلم مانده، این بخش آهنگ خیلی محشر است. خیلی.

حال من برزخه، صبحِ یه کمی گرگ و میشم من
یه نفر پاشه، به مرتضی علی دومی شم من