۹ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

376 + 827

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۱ آذر ۹۷
  • ۲۲:۵۱
  • ۰ نظر
بسم الله

فروکاست‌گرایی،
و جدال انسان و جامعه با این معضل...

376 + 826

  • ف .ن
  • شنبه ۱۰ آذر ۹۷
  • ۲۳:۳۹
  • ۰ نظر
بسم الله

ریشه جانم، هیچ نداشته باش. فقط ادب داشته باش. می‌بینی که باز هم بزرگ می‌شوی.

----
می‌بینم که تحصیلات، بالاست. رزومه، پُر. جایگاه، به‌ظاهر مهم. شغل، چشم‌پُرکن. سواد؟ شعور؟ خرد؟ ادب؟ و آه از ادب. و امان از ادب...

خصوصی

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۸ آذر ۹۷
  • ۱۲:۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

376 + 824

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۷ آذر ۹۷
  • ۱۲:۱۹
  • ۰ نظر
بسم الله

از کلاس که بیرون آمد ایستاد. یک دقیقه، دو دقیقه، سه دقیقه. عقربه‌ی ساعتش که برای سومین بار روی عدد دوازده آمد، قدم به جلو گذاشت و راهرویِ دانشکده را سیاه کرد و رفت. از کفش‌هایش رنگ می‌پاشید روی زمین. دست در جیب راه می‌رفت. از پله‌ها پایین ‌آمد. دهانش بسته بود. دندان‌هایش بسته‌تر. می‌فشرد. دست‌ها را در هم، دندان‌ها را به روی هم، پاها را به روی زمین، زمین را به آسمان، آسمان را به دود. و دود را به خودش. از دانشگاه بیرون آمد، روبه‌روی دکه‌ی آنطرف خیابان ایستاد. به روزنامه‌های صبح نگاه کرد. یک دقیقه، دو دقیقه، سه دقیقه. عقربه‌ی ساعتش که برای سومین بار روی عدد دوازده آمد، راه رفت. بسته‌ای سیگار خرید و دود کرد. خودش، دست‌هایش، دندان‌هایش، پاهایش، زمین و آسمان را. صندلی‌اش خالی بود در کلاس. یک هفته‌ای می‌شد که از او خبری نداشت. یک هفته‌ای می‌شد که گفته بود خداحافظ. یادش آمد. آن روزها را که گفته بود وقتی می‌خواهی سیگار بکشی سه تا شصت ثانیه به من فکر کن. و نمی‌کشید. نفس عمیق کشید. نخ دوم را برداشت. نخ سوم. نخ چهارم. دود کرد، او را.


376 + 823

  • ف .ن
  • يكشنبه ۴ آذر ۹۷
  • ۱۶:۱۳
  • ۰ نظر
بسم الله

و خداوند، تدبیر کرد.
«محمد آمد»
و محمد، لب‌خند زد.
«صادق شد»

376 + 822

  • ف .ن
  • شنبه ۳ آذر ۹۷
  • ۲۲:۴۵
  • ۰ نظر
بسم الله

در این چند روز آسیب‌های جسمی و ذهنی فراوانی سمتم هجوم آوردند. از تصادف و درد گردن، تا یک ضربه‌ی شدید به پای چپم در اتوبوس و لنگیدن. از یک عصبانیتِ شدید تا جوش‌های عجیبی که زیر چشم‌هایم جوانه زده‌اند. اما در این چند روز، من قبل هر حادثه، لب‌خند زده‌ام. بعدِ هر اتفاق، لب‌خند زده‌ام. شکر. خدایِ جان را شکر.


|لب‌خند

376 + 821

  • ف .ن
  • جمعه ۲ آذر ۹۷
  • ۱۵:۵۰
  • ۰ نظر
بسم الله

حد.
حدود.
چارچوب.

یاد بگیریم.

376 + 820

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱ آذر ۹۷
  • ۱۰:۲۴
  • ۰ نظر
بسم الله

شگفت‌انگیز نیست؟!
برچسب یک دست لباسِ محکمی که در وبلاگ قبلی‌ام نوشته بودم، واقعی شده‌ است.
کمی...
به آرامی...
اما واقعی.

شکر نگویم چه بگویم؟

|لب‌خند

376 + 819

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱ آذر ۹۷
  • ۰۸:۵۷
  • ۰ نظر
بسم الله

اولین مصاحبه‌ی زندگی رسانه‌ایم دیروز ثبت شد. در چهارمین جشنواره‌ی ملی اسباب‌بازی. اولین باری که جلوی اسمم نوشتند گزارشگر. اولین باری که صدا ضبط کردم. عکس گرفتم. لب‌خند زدم. لب‌خند زدند. حالا منتظرم مریم بیدار شود و صداها را از او بگیرم. روی ورد پیاده کنم و عکس‌ها را بگنجانم کنارش و برای سردبیر بفرستم. اولین حال‌خوب‌کن‌های رسانه‌ایم دیروز ثبت شد. دیروز روز اولین‌های دیگری هم بود. مثل صبح کاری. مثل شلوغیِ فشرده‌ی برنامه‌ها. مثل دیدنت. دیروز اولین بار نبود؟! بود. هر بار، اولین بار است.



|لب‌خند