۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

376 + 839

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۰ دی ۹۷
  • ۱۹:۳۵
  • ۰ نظر
بسم الله

می‌خواهم امشب مقاله‌ای بنویسم درباره‌ی جنایت توده‌ها!
همین‌قدر هیجان‌انگیز
همین‌قدر سخت

376 + 838

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۹ دی ۹۷
  • ۱۹:۳۹
  • ۰ نظر
بسم الله

عملیات انجام شد. چهارشنبه‌ی 19 دی سال 1397 سفید شد. این‌بار نه نمایشی، بلکه واقعی و هزینه‌دار.
در جلسه‌ی امتحان، هجده‌ نفر از دانشجویان در اعتراض به انتخاب بدِ اساتید و ضربه به سطح علمی آن‌ها، و به‌خصوص توهین به شخصیت انسانی‌شان، دو کلاس 109 و 111 را ترک کردند و نامه اعتراضی خود را به مسئول آموزش دانشکده تحویل دادند.

حق‌ هزینه دارد.
صفر می‌گیریم.
باید دوباره از اول درس را پاس کنیم.
باید مجبور به گرفتن نمره‌ی بالای 14 باشیم.
اما
لب‌خند بزن! زیر شکنجه.


376 + 837

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۹ دی ۹۷
  • ۰۵:۳۷
  • ۰ نظر
بسم الله

یعنی امروز عملیات با موفقیت انجام می‌شود؟

376 + 836

  • ف .ن
  • شنبه ۱۵ دی ۹۷
  • ۲۳:۲۲
  • ۰ نظر
بسم الله

همیشه وقتی خلوتی، رغبت انجام کارهای مورد علاقه‌ات را نداری،
ولی به محضِ شلوغ شدن، همه‌ی علاقه‌ها سمتت سرازیر می‌شود.
عجبا از این زندگی.
عجبا...

376 + 835

  • ف .ن
  • شنبه ۱۵ دی ۹۷
  • ۱۸:۲۶
  • ۰ نظر
بسم الله

با درس‌هایی که جواب قطعی دارند میانه‌ی خوبی ندارم. مثلا همین درس‌های فرمول‌دار. همین‌هایی که الّا و بلّا باید جواب درست به دست بیاوری تا نمره بگیری. الّا و بلّا باید از فلان مسیر مساله را حل کنی وگرنه جواب‌هایت را خراب کرده‌ای. خب من انسانم. ربات نیستم. در نیم ساعت قبل از شروع شدن امتحان ممکن است برای مسائلی درونم طوفانی شود آن‌وقت چطور خوب یادم بیاید که متغیر مستقل دقیقا کدام بود و وابسته کدام تا بتوانم همبستگی پیرسون را درست حل کنم. من انسانم. دلم خواست سطح‌بندی ترتیبی‌ام کم و متوسط و زیاد باشد ولی فرمول و مسیر مشخص و ال و بل می‌گوید باید در این مساله فقط کم و زیاد باشد‌. خب نمره‌هایم پر، ولی عطر خوش‌رایحه به آن سیستم علمی که ما را فقط ربات می‌خواهد. نمی‌فهمد وقتی امروز دختری سر می‌چرخاند و نمی‌بیند، حتما انرژی‌اش کم می‌شود. آن‌وقت بجای آنکه ارزش خبری را متغیر مستقل و نفوذ اخبار را متغیر وابسته بداند، دست زیر چانه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: x فقط حضور او. والسلام.

376 + 834

  • ف .ن
  • جمعه ۱۴ دی ۹۷
  • ۱۶:۵۵
  • ۰ نظر
بسم الله

باور کنید نزدیکیِ مکانی خیلی تأثیر دارد. باور کنید. باور نمی‌کنید؟ خب باور نکنید. 

376 + 833

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱۳ دی ۹۷
  • ۰۲:۱۸
  • ۰ نظر
بسم الله

من آدم جو‌‌زده‌ای هستم. درست گفتم؟ شاید هم جوگیر. این را هم درست گفتم؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانم من با جو ارتباط تنگاتنگی دارم. از جوِ چیزی بیرونم بیاورند طوری انرژی‌ام خالی می‌شود که وزنه‌بردارِ سه‌بار چراغ قرمز دیده در المپیک هم آنطور بی‌رمق نمی‌شود. جو. بله جو. این دوست، شایدم دشمنِ دیرینه. مثلا چرا این را می‌گویم. آدمیزاد که بدون دلیل نباید حرفی بزند. البته آدمیزاد با هر چیزی اصولا حرف می‌زند الّا دلیل. داشتم می‌گفتم. من بدون دلیل کاری نمی‌کنم. حرفی نمی‌زنم. حتی همان نگاه‌های بدون اجاز‌ه‌ام هم. بی‌اجازه هست ولی بی‌دلیل که نیست. داشتم می‌گفتم. اِی بابا. چرا وسطِ کلمه‌هایم پیدایت می‌شود؟ بخواب. درس داری. من هم دارم. ای دادِ بی‌داد. گفتم درس. اصلا آمده بودم همین را بگویم. بگویم من آدم جو‌زده و جوگیری هستم. جوِ خوابگاه و آن همه دانشجوی مشغول درس خواندن را ول کرده‌ام آمده‌ام خانه‌ی پدری. که چه بشود؟ استراحت کنم. چه استراحتی! قهوه‌ی مسمومِ قجری شد نشست در جانم. اضطراب همه‌ی جانم را گرفته. همه‌ی همان جانِ مسموم. اضطرابِ تک به تکِ درس‌هایی که نیمه‌تمام مانده‌اند. اضطراب مقاله‌ی اقتصاد. مقاله‌ی روان‌شناسی. جوِ خوابگاه را رها کردم گفتم بروم خانه در سکوت و آسایش بیشتری درس بخوانم. چه نصیبم شد؟ خواب. فقط خواب. به والله فقط خواب. در این یک هفته یا خواب بودم، یا گیج و منگِ بعد از خواب، یا مشتاقِ خواب، و یا به آن‌هایی که خوابیده بودند با حسرت نگاه می‌کردم. بله. من آدم جو‌زده‌ای هستم و اضافه کنید به آن، جوگیر بودن را. بدشکل، جوِ خانه من را گرفته و اسیر کرده. فردا رخت می‌بندم. البته رخت چندانی که نیاوردم. در اصل کوله می‌بندم و چهارتا کتابی را که نیمه‌تمام ماند می‌برم و لپ‌تاپی که نشد آخرین فیلم از لیست نولان را هم در خانه نگاه کنم و عینکی که درست شد و مانتوی سبزی که عضو جدید کمدِ خوابگاهم می‌شود. مانتویِ سبز دوست‌داشتنی‌ام. می‌خواستم چه بگویم چه گفتم. اما مهم نیست. مهم، اصل کلام است. که من جو‌زده و جوگیر هستم اما سست نه. مثلا نه تابستان و دوری، و نه اوایل پاییز و بی‌توجهی، و نه باقی روز‌های زرد و نارنجی، نتوانستند کاری کنند. من هنوز هم به عکس‌هایت نگاه می‌کنم می‌خندم. 

376 + 832

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۱ دی ۹۷
  • ۲۳:۲۳
  • ۰ نظر
بسم الله

کنج‌ها را دوست دارم. کنجِ اتاق نشستن صفایی دارد که گرفتن نمره‌ی ۲۰ از استاد انصاری ندارد. حالا هم کنجِ هال نشسته‌ام. کنج نیست ولی گوشه‌ی گوشه‌ی بخاری نشسته‌ام. بازوی راستم که چسبیده به بخاری گرم شده است. می‌خواهم اعترافی کنم. کنج‌ها صفا دارند ولی بیشتر از آن امن هستند. نقاطِ امنی که فکر می‌کنی دستِ هیچ غولی به تو نمی‌رسد. حتی غولِ تنهایی. :)

376 + 831

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۱ دی ۹۷
  • ۲۲:۱۰
  • ۰ نظر
بسم الله

در اتاق راه می‌روم. لیوانی شسته می‌شود و کنار لیوان‌های دیگر جای می‌گیرد. برگه‌های تمرین‌‌ آمارِ مقدماتی روی زمین ولو شده‌اند. سیدعلی می‌گوید من سردرنمی‌آورم از این برگه‌ها. مادرم می‌گوید خاله فاطمه می‌فهمد. می‌خندم. من هم سردرنمی‌آورم. لیوانی برداشته می‌شود. آبِ خنکی سرازیر می‌شود درونش. هدفون را برمی‌دارد. بی‌اجازه. اخم می‌کنم. بی‌اجازه. آب می‌خورد. بی‌اجازه. نگاهش می‌کنم. بی‌اجازه. نمی‌فهمد. سیاست می‌گوید قوه‌ قضائیه یک نهاد سیاسی نیست. می‌گوید ولی پاره‌ای از کارهایش سیاسی‌ست. در آینه نگاه می‌کنم. من هم عاشق نیستم. ولی پاره‌ای از کارهایم عاشقانه است. صفحه‌ی ۹ جزوه‌ی آمار را باز می‌کنم. نمودار توزیع نرمال. چولگی یعنی منحنی به سمتی کج شده باشد. راست یا چپ. مثل من. مثل نگاهِ من. چولگی دارد. به سمتِ هر نقطه‌ای که بچه‌ها اشاره کنند. می‌خندم. لیوان دوباره شسته می‌شود. هدفون را سرجایش می‌گذارد. می‌زنم به شارژ. هنوز کلی از جزوه‌ی سیاست مانده است. نخوانده‌ام. هنوز بیست و چندتایی سوال نخوانده دارم. مثل هزاروچندتایی سوال بی‌جواب. نه از سیاست. از نگاهِ سیاستمدارِ تو. در اتاق راه می‌روم. دوباره کسی لیوانی برداشت.

376 + 830

  • ف .ن
  • يكشنبه ۹ دی ۹۷
  • ۲۳:۳۳
  • ۰ نظر
بسم الله

و دوست‌داشتنت باید مرا به جلو ببرد...
و دوست‌داشتنت باید مرا به جلو ببرد...
و دوست‌داشتنت باید مرا به جلو ببرد...