۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

376 + 850

  • ف .ن
  • جمعه ۲۶ بهمن ۹۷
  • ۰۰:۲۳
  • ۰ نظر
بسم الله

به مریم می‌گویم تو که زبانت خوب است، بیا هم‌سفرم شو تا من دیگر انگلیسی بلد نشوم و بروم سراغ زبان موردعلاقه‌ترم؛ عربی. می‌خندد. 

376 + 849

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷
  • ۲۱:۰۲
  • ۰ نظر
بسم الله

صدای سه‌‌تار در گوشم می‌دود. در عمیق‌ترین لایه‌ی گوشم. شاید کنار حلزونی.
روی مایع گوشِ درونی‌ام می‌غلتد. به یاد آخرین غلتم افتادم. که افتادم. از تخت پایین اتاق 203. همان اتاقی که کنار آشپزخانه‌ است و همان آشپزخانه‌ای که به فکر بودم در آن نان محلی درست کنم. برای تو. نانی که دوست داشتی مزه‌اش را امتحان کنی. اما در ماهی‌تابه‌ای که جا برای نانِ دونفره ندارد. وسایلم یک‌نفره‌اند. همه‌شان. حتی همان تخت پایینی که از آن افتادم. مثل آخرین غلتم که من را انداخت. آخرین غلت‌ها تنها هستند. آخرین غلتی که تو را از تخت بیندازد، تنهاتر است. مثل صدای سه‌تار که چند دقیقه‌ایست در گوشم می‌دود. در کنار حلزونیِ گوشم.
غلتان و تنها.


376 + 848

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷
  • ۰۱:۲۱
  • ۰ نظر
بسم الله

خلوت بودن دانشگاه اذیتم می‌کرد. امروز. دیروز. هفته‌ی گذشته. خلوت بودن، در کل برایم ناراحت کننده است. فکر می‌کنم چیزی سر جایش نیست. مثل وقتی که مادرم برای تنبلی‌هایم غر نزند. مثل وقتی که کنترل تلویزیون در دست‌های پدرم نباشد. مثل وقتی که نام و نشان آدم‌هایی که برایت مهمند به تدریج در فهرست مخاطب‌های تلگرامت پایین و پایین‌تر برود. مثل وقتی که لب‌خند نزنم. خلوت بودن یعنی همین‌ها. همین لحظه‌هایی که گفتم. در این وقت‌ها من ناراحتم. حالم حتی به رنگ کِرِم هم نیست چه برسد به فیروزه‌ای. خلوت بودن غم‌انگیز است. گاهی ترسناک هم می‌شود. مثل نیمه شب‌هایی که ناگهان از خواب می‌پرم و فقط تاریکی می‌بینم و صدای هیچ. و من در آن مرحله از شب‌هایم، دلم می‌خواهد زار زار گریه کنم. بخاطر خلوتی چنین ترسناک. خلوت بودن در کل برایم ناراحت کننده‌ است به جز یک مورد. یک اتاق. یک میز. من و کلمات. بنویسم و خلوتم را ستایش کنم. بنویسم و خلوتم را نوازش کنم. این خلوت را، این خلوتِ فیروزه‌ای را.
خلوت بودن دانشگاه اذیتم می‌کرد. امروز. دیروز. هفته‌ی گذشته. و به‌خصوص کلاس درس حقوق اساسی.

376 + 847

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۴ بهمن ۹۷
  • ۲۰:۴۳
  • ۰ نظر
بسم الله

من و مریم لقمه‌های شام را در دهان می‌گذاشتیم که خبر را خواندم. در کانال خبرگزاری فارس. انفجار. انتحاری. شهادت. خون. خون. خون. آری. در این وبلاگ کوچک و این صفحه‌ی ناچیز، ثبت می‌کنم که به تنِ این خاک، دوباره ترکشی اصابت کرد. جان‌هایی رفتند و جان‌هایی ماندند. و روسیاهی‌اش می‌ماند برای نفوذی‌ها. برای نفاقی که از تیغش خون می‌چکد. خونِ جوان. خونِ پیر. خونِ امنیت. خونِ دل. دو روز از جشن و خوشحالی ما برای چهل‌ سالگیِ انقلاب پدران و مادرانمان گذشت، اما مار، هنوز نیش دارد. و سخت نیش می‌زند. من و مریم، سفره را جمع کردیم و هر کدام به گوشه‌ی تختی خزیده‌ایم و فقط و فقط، آهنگ ترور حامد زمانی در فضای اتاق، صدا دارد. حتی قلبمان هم نمی‌زند.


|حمله‌ی انتحاری جیش العدل به اتوبوس پرسنل سپاه سیستان و بلوچستان| 24 بهمن ماه 1397

376 + 846

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۳ بهمن ۹۷
  • ۲۳:۲۲
  • ۰ نظر
بسم الله

کتابی درباره‌ی داستان‌نویسی می‌خوانم. می‌گوید بنویس. زیاد بنویس. همیشه بنویس. عاشق نوشتن باید باشی تا بتوانی نویسنده‌ی خوبی شوی. بارها این کلمه‌ها را تکرار می‌کند. و من هر بار، چشم برهم می‌گذارم و فکر می‌کنم. که عاشق نوشتنم؟ که می‌خواهم نویسنده‌ی خوبی شوم؟ کتاب داستان‌نویسی را چند لحظه‌ی قبل بستم چون می‌خواستم در این صفحه‌ی سفید مطلب جدید بنویسم که من اگر نویسنده شوم یا نشوم، نویسنده‌ی خوبی شوم یا نشوم، با کلمه به دنیا آمده‌ام و با کلمه می‌میرم. واژه‌ها دوستان من هستند، اتفاق‌های قصه‌گونه زندگی من و نوشتن، لذت‌ِ خودآگاه و نا‌خودآگاهِ من. کتاب داستان‌نویسی را بعد انتشار این مطلب دوباره باز می‌کنم و به خواندن و یادداشت‌برداری‌ام ادامه می‌دهم اما، پیش از آن باید بگویم، پیرمرد میوه‌فروشِ سرِ کوچه‌ی ما، صد سال تنهاییِ کهنه‌ای در دستش بود. روزی، من در اوجِ جوانی، چنین تصویرِ کهن‌سالی دیدم و برایم نه عجیب، بلکه غریب بود. انگار، فردوسی روی صندلیِ زنگ‌زده‌ای نشسته بود و داشت شاهنامه می‌خواند.

376 + 845

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۳ بهمن ۹۷
  • ۲۱:۵۲
  • ۰ نظر
بسم الله

این روزها برای کار پایان‌نامه فهیمه‌ی عزیز نویسنده‌ی وبلاگ زلف هندو (http://raheell.blogfa.com) به دانشکده‌‌ی حقوق دانشگاه رفت و آمد می‌کنم. دانشکده‌ای شاید جدی. شاید سرسخت. شاید در تکاپوی شدید. برخلاف دانشکده‌ی علوم ارتباطات. با احتمال خیلی زیاد هیچ‌وقت پایان‌نامه‌ای نمی‌نویسم اما با دیدن این دوندگی‌ها متوجه می‌شوم که ما تلف‌ شدگانیم. در این ساختار مضحک و نادرست آموزشی و روابط بین استاد و دانشجو. امیدوارم همه‌مان به خوبی تحصیل کنیم و خوب‌ها را تحصیل کنیم اما گله‌ها تمامی ندارند.

376 + 844

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۱ بهمن ۹۷
  • ۲۱:۵۴
  • ۰ نظر
بسم الله

این چند روز بعد از حذف برنامه اینستاگرام از گوشی، چند کار مهم نیمه تمامم را به صف کردم و می‌خواهم تا پایان سال انجام بدهم. اینستاگرام شاید بهانه بود برای تنبلی‌هایم. اما انسان‌ها همیشه به سپر بلا نیاز دارند. آلمانی‌ها هم یهودیان را سپر بلا کردند. روشنفکرها هم آخوند‌ها را. و ما هم خداوند را. این قصه ی بشریت است.

376 + 843

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۱ بهمن ۹۷
  • ۲۱:۲۴
  • ۰ نظر
بسم الله

بعد از آن دو هفته‌ی مرموز، حالا به مرحله‌ی بعدی بازی درونی‌ام رفته‌ام. سکوت. سکوتی که فکر می‌کنم نیاز است تا بگذارم آدم‌های جهانم به کارهایشان برسند. روزی تمام می‌شوم اما از خود گذشتن، عادتم شده است. ولی شما این کار را نکنید. بعضی از خود گذشتن‌ها اصلا نباید اتفاق بیفتند. ظلم محض است. حتی از ظلم آمریکا به ایران هم بزرگ‌تر. و شاید روزی برسد که مردم تظاهرات کنند و فریاد سر بدهند «مرگ بر توهم فداکاری»

376 + 841

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۷ بهمن ۹۷
  • ۲۱:۰۸
  • ۰ نظر
بسم الله

اینستاگرام برایم مثل کاروان‌سراست. شلوغ. سطحی. گذرا. نمی‌توانستم هرج و مرج درونی‌اش را تحمل کنم. به خانه‌ی ساده‌ی وبلاگم برگشتم. نمی‌توانم مثل آنجا تصاویر زندگی‌ام را نشان دهم اما می‌توانم دوباره از کلمات برای به تصویر کشیدن زندگی استفاده کنم. و کلمات، همان دوستانِ قدیمیِ من...


|لب‌خند

376 + 840

  • ف .ن
  • يكشنبه ۷ بهمن ۹۷
  • ۲۰:۵۴
  • ۰ نظر
بسم الله

ما انسان‌هایی هستیم که برای کارهای خیر داوطلبانه در حق دیگران به بهشت نمی‌رویم بلکه بخاطر ادای نذر و نیازهایمان برای رفع مسائل زندگی‌ توشه‌ی ثوابمان پر می‌شود.
مسئله‌ی بعدی: انتخاب واحد :|