۳۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

376 + 936

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۳۱ مرداد ۹۸
  • ۲۰:۳۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

فصل سوم The handmaids tale هم تمام شد. البته من از قسمت هفتمش هنوز ندیدم. امروز عصر از وای‌فایِ خانه‌ی برادرم استفاده کردم و تعدادی فیلم و سریال دانلود کردم. باقیِ قسمت‌های فصل سوم هم درون فهرستم بود. چه شد ادامه‌ی این داستانِ سرخ و سیاه؟ فصل چهارمی هم در راه است.

2020‍‍!

و در 2020!

زندگی ما به کدام فصل می‌رسد؟

376 + 935

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۸ مرداد ۹۸
  • ۰۴:۳۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دیروز تولد مهدیه بود. خواهر دومیم. به وقتِ 27 مردادِ 1367. چه روزی بود آن سال؟ چه رنج‌هایی در کوچه پس کوچه‌های شهرها پرسه می‌زد؟ نمی‌دانم. نمی‌دانیم. به وقتِ 27 مردادِ 1398 هم رنج‌هایی‌ست. پرسه‌زنان بین مردمِ این دیار. دیروز تولدش بود و من حالِ چندان خوبی نداشتم. بخواهم صادقانه بگویم ناخوبِ ناخوب بودم. تبریک تولدش را نیمه‌شب دیشب برایش در پیامکی فرستادم. ظهر که بیدار شدم کمی رفتارم متعادل‌تر شد با خانواده. و عصر بهتر. شب، شمعی برداشتم. و کلوچه‌ای از درون یخچال. شمع کوچک را وسط کلوچه جا دادم. روشنش کردم. صدایش زدم. درِ اتاق را که بستم و چراغ را خاموش کردم خندید. همین بس بود.

شکر خدایِ جان را. برای همین خنده‌هایمان. 

376 + 934

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۸ مرداد ۹۸
  • ۰۱:۱۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

با علم به اینکه روزهای خوشحالی‌ام را دارم به عمد زهرمار خودم می‌کنم باز هم به این روند ادامه می‌دهم. من واقعا به جراحیِ مغز نیاز دارم.

376 + 933

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۲ مرداد ۹۸
  • ۰۰:۵۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

آخر شب‌ها جزو لحظه‌های ممنوعه‌ی من است. دوستش دارم ولی ندارم. حال امشبم آخر شبی‌ست. به علاوه‌ی حالت تهوعی که از ذهن مسمومم شروع شده و انگار به دهانم قرار است ختم شود!

376 + 932

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۱ مرداد ۹۸
  • ۲۲:۴۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

هروقت به بلاگفایم سر می‌زنم و وبلاگ‌های درون لیستم را بالا و پایین می‌کنم کفشم خاکی می‌شود.

376 + 931

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۱ مرداد ۹۸
  • ۲۰:۱۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

مهدیه خواسته بود فردا یعنی امروز، زودتر از خواب بیدار شوم. روز عید است و دورهمی با خانواده. سعی کردم گوش بدهم به حرفش. حدود ساعت یازده بیدارم کرد. خواب‌آلود‌تر از این حرف‌ها بودم چون ساعت چهار صبح خوابم برده بود. اما بلند شدم. سرحال شدم. و کنار بقیه نشستم. بابا عباس بود. خدا را شکر. مامان هاجر بود. خدا را شکر. برادرم بود. خدا را شکر. همسرش بود. خدا را شکر. خواهرم بود. خدا را شکر. همسرش بود. خدا را شکر. نباید وقتی این حضور را می‌بینی شکر بگویی؟ که هنوز کنار همیم. که هنوز نفس می‌کشیم زیر سایه‌ی بزرگتر‌ها. مامان می‌خندد. بابا می‌خندد. من سر به سر شوهرخواهرم می‌گذارم. او برای من کُری می‌خواند. برادرم به خواهرم می‌خندد. من به برادرم. بابا کمی از سروصداهایمان اخمو می‌شود ولی در لحظه‌ای نادر، به شیرین‌کاری‌های سیدعلی بلند می‌خندد. من آدم محتاطی هستم ولی نمی‌دانم کِی تلافی آب سرد پاشیدن روی شوهرخواهرم سرم می‌آید و سر تا پا خیس خواهم شد؟! :)

376 + 930

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۰ مرداد ۹۸
  • ۲۱:۳۱
  • ۰ نظر

بسم الله

 

با خودشان چه فکری می‌کنند که می‌خواهند ساعت 2:40 نیمه شب برسیم به مقصد؟ آن هم وقتی که یک‌نفره بخواهی سفر کنی! آن هم وقتی که خوابگاهت ساعت 6:30 تازه می‌گذارد وارد شوی! آن هم وقتی که مسجد راه‌ آهنِ تهران، وقت نماز صبح، خانه‌ی خدا! را باز می‌کند فقط برای اقامه‌ی نماز! واقعا با خودشان چه فکری می‌کنند؟ حالا من با این چالش روبه‌رو چه کنم؟ :|  

376 + 929

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۰ مرداد ۹۸
  • ۲۱:۱۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

کتاب «نیمه‌ دیگرم» برای انتخاب اصولی و آگاهانه‌ی شریک زندگی به ما معرفی شده. اگر کسی این کتاب را خوانده و نظری دارد لطفا بگوید. و اگر کتاب یا منابع دیگری درنظر دارید و خودتان هم استفاده‌اش را بردید بگویید. :)

376 + 928

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸
  • ۲۱:۲۶
  • ۰ نظر

بسم الله

 

نشدن‌ها.

چه کارهایی که نمی‌کند با آدمیزاد!

376 + 927

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸
  • ۱۸:۵۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

همیشه فکر می‌کردم خودم را باید کتاب کنم اما وسطای همان فکرهای قشنگ قشنگ، می‌زدم به سرم که نه! من دوست ندارم فاش شوم. حسِ خوبی به فاش شدن نداشتم. ولی فکر می‌کنم دیگر وقتش رسیده که از خودم تا به خودم را تغییر دهم و زندگیم را در مسیرِ از خودم به دیگران، پیش ببرم.