۲۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

376 + 798

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۵ شهریور ۹۷
  • ۱۵:۳۴
  • ۰ نظر
بسم الله

و بی‌نهایت چیست؟
به راستی بی‌نهایت چیست؟
تا کجا قرار است در آن سوی آسمان‌ها زندگی کنیم؟ فرقی ندارد در آتش باشد یا خنکای زیرِ درختان. تهی ندارد؟ ته نداشتن یعنی چه؟
برای لحظه‌ای صبح امروز، ترسیدم از انسان بودن. و سرنوشتِ بدونِ تهِ انسان بودن.

376 + 797

  • ف .ن
  • شنبه ۲۴ شهریور ۹۷
  • ۰۳:۱۳
  • ۰ نظر
بسم الله

احمقانه است اگر فکر کنم این ناله‌ها برای یک مساله‌ی ساده‌ی احساسی‌ست. شده‌ام مثل رستم که کشتن یک حریف، مساله‌ای ساده برایش بود اما وقتی آن حریف پسرش شد، دیگر قصه‌اش، قصه نبود. غصه شد. غصه‌ام. پسرم حریفم شده است. قبل کشتنش می‌فهمم. می‌فهمم واقعیت می‌گوید بنشین سرجایت. تو در این مرحله از زندگانی‌ات می‌مانی. عبور؟ نمی‌شود. تو در این جوانیِ زخمی می‌مانی. کار می‌کنی، از خیابان‌ها می‌گذری، صبح به صبح چای دم می‌کنی، به مادرت پشت تلفن آمار ناهار و شام خوردنت را می‌گویی و به محل کارت می‌روی و گاهی کافه‌نشینی با دوستانت و گاهی مسجد رفتن با چادر نماز سفیدِ گل‌گلی‌ات و گاهی مزار شهدا رفتن با گلویی سنگین و تا صبح فیلم دیدن و کار نوشتن و سفر رفتن و خسته شدن و بعد هم مُردن. عشق؟ هم‌سر؟ فرزند؟
واقعیت تیر سه شعبه دارد.
آخ گلویم...

376 + 796

  • ف .ن
  • شنبه ۲۴ شهریور ۹۷
  • ۰۲:۴۳
  • ۰ نظر

بسم الله


هق هق از درد و

الکن از گفتن

انتهای کلام را خوردن ...

376 + 795

  • ف .ن
  • شنبه ۲۴ شهریور ۹۷
  • ۰۲:۱۵
  • ۰ نظر
بسم الله

خوشا به حال هر آن کسی که کسی را برای گفتن حرف‌هایش دارد.
همین.

376 + 794

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۰ شهریور ۹۷
  • ۰۵:۱۸
  • ۰ نظر
بسم الله

روز اول، ادب.

376 + 793

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۰ شهریور ۹۷
  • ۰۴:۴۳
  • ۰ نظر
بسم الله

برای |شب اول|

پیراهن سیاه پدر را که از بین لباس‌هایش برداشتم فهمیدم وقت سبک شدن و از نو آغاز کردن رسیده‌ است. انگار، آغاز سال تفکر، همین آغاز سال هجری قمری‌ست. هر بار قمرِ زمین و آسمان، می‌خواهد جدید شوم. من سیاه پوشیدم. درخشیدم. اما تو بدونِ هیچ اضافه‌ای، قمری، عباسِ فاطمه. چه برازنده‌ات است، عباسِ فاطمه. عباسِ فاطمه. عباسِ فاطمه.

376 + 792

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۸ شهریور ۹۷
  • ۰۴:۰۱
  • ۰ نظر
بسم الله

من پیراهن حریر گل‌گلی آبی و صورتی می‌پوشم اما از جنگ می‌نویسم.
من پیانوی بی کلام Yiruma گوش می‌دهم اما از جنگ می‌نویسم.
من با هدفون آهنگ هندیِ شادِ سه بعدی گوش می‌دهم و نیمروی قلبی شکل در آشپزخانهِ کوچک خوابگاه درست می‌کنم اما از جنگ می‌نویسم.
من تلِ پارچه‌ای گل‌گلی روی موهایم می‌گذارم اما از جنگ می‌نویسم.
من روی پاهایم می‌ایستم و می‌چرخم و می‌چرخم اما از جنگ می‌نویسم.
من ساعت‌ها فیلم‌های تیم برتون می‌بینم و با فیلم big fish قصه‌های رویایی در سرم می‌سازم اما از جنگ می‌نویسم.
من عصرها در حیاط خانه‌ی پدری از دلبری‌های جوجه‌ها ذوق‌زده می‌شوم و به جست‌و‌خیز کردن بچه‌گربه‌ها می‌خندم اما از جنگ می‌نویسم.
من ر‌ژ لب قرمز می‌زنم و جلوی آینه می‌ایستم و به خودم لب‌خند می‌‌زنم اما از جنگ می‌نویسم.
من به همین درهمی زندگی می‌کنم اما به اینکه با بچه‌ها زیر درختِ رویِ تپه بنشینیم و قصه بخوانیم امید دارم. امید برای من جایش امن است.

376 + 791

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۸ شهریور ۹۷
  • ۰۳:۴۰
  • ۰ نظر
بسم الله

بدونن
شاخه‌های اهل تابستون
بازم گُل میدن
و
آروم نمی‌شینن

376 + 790

  • ف .ن
  • شنبه ۱۷ شهریور ۹۷
  • ۱۶:۳۸
  • ۰ نظر
بسم الله

دوست داشتنش، فقط دوست داشتن نبود.

#فانوس‌ها

376 + 789

  • ف .ن
  • شنبه ۱۷ شهریور ۹۷
  • ۰۴:۵۳
  • ۰ نظر
بسم الله

من دلم ‌می‌خواهد از نزدیک مواظبت باشم نه از دور.

#فانوس‌ها