۲۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لا به لای زندگی» ثبت شده است

376 + 592

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶
  • ۱۴:۲۹
  • ۰ نظر
بسم الله

در وبلاگ یکی از دوستان، به این دو کلمه برخوردم. کمال گرایی یا کامل گرایی؟!
از شما میخواهم نظرتان را درباره ی این دو کلمه بگویید. و این سوال مهم را جواب دهید که ما واقعا کمال را با کامل اشتباه گرفته ایم؟

376 + 589

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶
  • ۰۲:۲۷
  • ۰ نظر
بسم الله

خطرناک ترین اشتباه این است که
قواعد یک بازی را بلد نباشی
اما با دیدن جایزه هایش
به شرکت در آن بازی ترغیب شوی

سونیا سمولک


1. این را در خبرنامه هفتگی متمم خواندم. درست. و به موقع.

376 + 588

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶
  • ۰۱:۳۱
  • ۰ نظر
بسم الله

نمی دانستم امروز در تقویم رنگی رنگی، روز هم کلاسی های قدیمی ست. دوستی های قدیمی. نمی دانستم اما وقتی فهمیدم، لب خند گُنده ای زدم. آخر، از قضایِ روزگار، امروز، در بازار و تاکسی، هم کلاسی قدیمی ام را دیدم. سمیرا. میگفت من هم شناختمت ولی شک کردم که خودت هستی. راستش من شناخته بودمش، اما یک خصلت آزاردهنده ای دارم به نام خجالتی بودن برای اینکه آغازکننده ی یک گفتگو باشم. بالاخره بر خودم پیروز شدم و گفتگوی کوتاه داخل تاکسی مان شکل گرفت. گفت کارشناسی مهندسی پزشکی گرفته. و منتظر نتایج ارشد است. من هم گفتم در چه وضعیتی هستم. لب خند زد. همیشه لب خندهای قشنگی میزد. سمیرای خوش چهره یِ صدا ظریف که متأسفانه محل زندگی اش را به اشتباه گفتم. متأسفم. کمی در دوستی هایم عقب می مانم. من هنوز از هزار تویِ خودم بیرون نیامده ام و این، دوستانم را می رنجاند.

376 + 587

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۲ مرداد ۹۶
  • ۲۰:۰۵
  • ۰ نظر
بسم الله

وسط دویدن، کم آورده بودم. در گوشم هندزفری بود و آهنگ لبیک پخش می شد. نمی خواستم قبل تمام شدن آهنگ کم بیاورم. نمی خواستم بایستم. پاهایم هنوز توان داشتند ولی تنبلی می کردند بیشتر به خودشان سخت بگیرند. نفس عمیق کشیدم. نفس عمیق کشیدن در حین دویدن یکی از سخت ترین کارهاست. به خودم گفتم من می توانم. باید این آهنگ تا آخر پخش شود بعد بایستم. موقعیتم خوب نبود. مکان دویدنم در خانه بود و باید دور خودم می چرخیدم به جای اینکه یک مسیر مستقیم را می دویدم. پاهایم به التماس افتاده بودند ولی باید آهنگ تمام می شد. گفتم من می توانم. بلند گفتم. پاهایم شنیدند. ادامه دادند. بالاخره آهنگ تمام شد. من هم ایستادم. آب خنکی که روی بدنت می ریزی بعد ورزش، از لذت بخش ترین جایزه های دنیاست. وقتی پوشه ی آهنگ ها را باز کردم و مدت زمان آهنگ لبیک را دیدم فهمیدم طفلی پاهایم. 4 دقیقه و 34 ثانیه. تمرین خوبی بود. برای شروع #نه به کاهلی خوب است. کاهلی بنده ی دنیا می کندت. فردوسی گفته است. خوب گفته است. که آزاده را کاهلی بنده کرد.

376 + 586

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۲ مرداد ۹۶
  • ۱۹:۱۰
  • ۰ نظر
بسم الله

چرا نمی توانم مثل گذشته یادداشت شخصی بنویسم؟

376 + 568

  • ف .ن
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶
  • ۲۰:۵۱
  • ۰ نظر
بسم الله

فکر می کنم خوشحالم. و از خداوند میخواهم یک ماه بعد وقتی نتایج انتخاب رشته آمد، خوشحال تر باشم. فرقی نمی کند در چه سنی بخواهی تحصیل علم کنی، همینکه بدانی از خودت و دنیایت چه می خواهی کافی ست. می خواهد در 18 سالگی باشد، یا 81 سالگی. شاید هم مثل من در 22 سال و 1 ماه و 8 روزگی.

376 + 567

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۹۶
  • ۲۰:۲۵
  • ۰ نظر
بسم الله

میخواستم آخر این هفته را در مشهد با شادیِ تولد امام رضا علیه السلام بگذرانم،
اما قرار است در شهر خودم سیاه بپوشم و در غم از دست دادن پسر عمه ی 29 ساله ام گریه کنم.
فاصله ی شادی و غم هیچ است. چه دنیایِ عجیبی.

امضا
لب ـی که خندان نیست.

376 + 566

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۹۶
  • ۰۰:۲۲
  • ۰ نظر
بسم الله

باران بارید.(این هم نشانه اش)
با شدت.
کوتاه بود ولی خوشحال شدیم.
و زندگی پر از لحظه های کوتاه شگفت انگیز است.
که نباید پشت پنجره ی بسته بمانند.
پنجره را باز کردم.
خنکایِ هوای بارانی و قطره های باران، به صورتم می خوردند و من،
به حضورش ایمان آوردم.


376 + 564

  • ف .ن
  • يكشنبه ۸ مرداد ۹۶
  • ۲۳:۱۶
  • ۰ نظر
بسم الله

به باران نیاز داریم. برای اتمام جنجال ها. برای جلوگیری از نابودی. برای دوباره مهربان شدن. سخت دعا می کنم برای دوباره نشان دادن سخاوت آسمان. سخت دعا کنید. لطفا.

376 + 563

  • ف .ن
  • يكشنبه ۸ مرداد ۹۶
  • ۲۳:۰۷
  • ۰ نظر
بسم الله

بین دنبال کنندگان این وبلاگ، اگر کسی اهل ورزش است لطفا پیام بدهد. سوال مهمی دارم.