۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهان_وطن» ثبت شده است

376 + 981

  • ف .ن
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
  • ۰۰:۲۸
  • ۰ نظر

بسم الله

امروز فقط درس خواندم. اصول روابط و سازمان‌های بین الملل. شنبه میان‌ترم دارم. انواع نظام‌های بین المللی را حفظ شدم. سطوح تعریفِ نظام بین المللی را هم. اما در کنارِ سه سطح چینش، روابط و توزیع هنجارها، باید یک سطح دیگر هم اضافه می‌کردند؛ عمقِ آفت‌زدگی! ما، مردمِ جهان، این جهانِ سال ۲۰۱۹ میلادی و ۱۳۹۸ خورشیدی، در نظام آفت‌زده‌ی بین المللی هستیم. در خراب‌ترین حالت ممکن تا به این لحظه!

376 + 940

  • ف .ن
  • دوشنبه ۴ شهریور ۹۸
  • ۰۱:۳۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

 

تم جدیدِ کرومم بغل کردنی‌‌ست. آخ قلبم! برای این نقشه و جهان‌گردیش!

 

 

376 + 937

  • ف .ن
  • دوشنبه ۴ شهریور ۹۸
  • ۰۰:۲۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

امشب با مامان هاجر و خواهر دومی مشغول بحث و گفتگو درباره‌ی آینده‌ام شدیم. بعد کلی بگو و بخند و سر به سرِ هم گذاشتن، بالاخره وقت رسید که به طور جدی‌تری بگویم آینده‌ی من دو راه دارد. راهی به ازدواج و تشکیل خانواده‌ای دیگر و مسیری که بعد آن باز می‌شود، و راه دوم یک خانه به دوشیِ هیجان انگیز و پر فراز و نشیبِ ف.ن‌گونه. مادرم پذیرفت. راه دوم را پذیرفت و خواست درباره‌اش حرف بزنیم. من هم گفتم. اینکه به نظر شماها داشتن یک خانه‌ی کوچک در حدِ دو اتاق هم برای من در تهران لازم است یا همان را هم نداشته باشم! از اجاره کردن گفتیم. از حتی هم‌خانه شدن با یک دختر دیگر. مامان هاجر مثال هم آورد. خواهرِ همسایه‌مان. گفتیم و نقشه کشیدیم. از راه اول هم گفتیم. از ازدواج. از اینکه من اگر به سبک همیشگیم بخواهم زندگی کنم آنقدرها هم مثل بقیه، زنِ خانه‌داری نخواهم شد. امشب با مامان هاجر و خواهر دومی حرف‌های خوبی زدیم و شنیدیم. من به برنامه‌هایم و فرم زندگی کردنم امیدوارتر شدم. لب‌خند. معبرها جلو می‌آیند. جلوتر. اما امیدِ من همیشه جایش امن است.

376 + 913

  • ف .ن
  • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸
  • ۰۳:۰۵
  • ۰ نظر
بسم الله

صدای پاهایش را می‌شنوم. خودم را جمع می‌کنم. من از صدای پا می‌ترسم. من از ترسیدن از صدای پا می‌ترسم. من از همه‌‌ی پاهای روی زمین، می‌ترسم. دوست دارم آدم‌ها با دست‌هایشان راه بروند. صدای پاهایش نزدیک‌تر می‌شود. من می‌میرم. می‌دانم. می‌دانم. «آخ» آنقدر صدایش نزدیک بود که فکر کردم خودم آخی گفتم. سرم را چند سانتی جلو بردم. پایش روی تکه شیشه‌ای رفته بود. شیشه‌های پنجره‌ی اتاق من بود. هنوز به یاد دارم. روزهایی که برنامه‌ی هفتگی درس‌هایم را با ماژیک روی آن می‌نوشتم. روزهایی که این پنجره را برای گپ و گفت‌های دوستانه با مجید، باز می‌کردم و تا ساعت‌ها یادم می‌رفت ببندم. غرغرهای مادر برای سرد شدنِ اتاق را هنوز یادم است. پایش. پایش زخمی شد. یعنی می‌شود صدایش هم قطع شود؟ پای بی‌صدا هنوز تولید نکرده‌اند؟ اگر هنوز قلکم روی طاقچه‌ی اتاقم بود می‌توانستم بشکنمش و برای این مردِ سلاح به دست پای بی‌صدا بخرم. من از صدای پا می‌ترسم. من از همه‌ی پاهای روی زمین، می‌ترسم.


376 + 682

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶
  • ۱۳:۲۶
بسم الله

عربستان سعودی دارد کاری می کند که همه ی آن هایی که برای تحقیر لفظ ملخ خوار را استفاده می کردند، به او ایمان بیاورند. و امان از بی بصیرتی ما مردم که به تلنگری بندیم برای لغزیدن. حالا موج جدیدی شروع می شود از کوبیدن قوانین آزادمنشانه ی سیستم عربستان بر سر نظام ایران. و سیستم عربستان روز به روز من را از خودش ناامیدتر و به سرانجام وعده داده شده ی خداوند، امیدوارتر می کند. وعده ی خدا حق است. و سیستم عربستان برگشت پذیر نیست. و حکومت عربستان، لایق امانت داری نیست. و عربستان، شکست خواهد خورد.
توکلت علی الله

376 + 643

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶
  • ۱۱:۵۲
  • ۰ نظر
بسم الله

یکی از دوستام گفت:
ما دانشجوی حقوق هستیم،
و چرا ما نباید علیه این اقدام کاری کنیم؟
این فاجعه باره.

روایت لوئیس روبرتو زامورا، اهل کشور کاستاریکا

این روایت، مربوط به قصه ی اوست. جوانی 22 ساله که جلوی جنگ کشور کاستاریکا با عراق را گرفت. حرفهایش را حتما بشنوید. با دانلود قسمت اول برنامه ی هم قصه. یک کار خوب. یک کار خیلی خوبِ دیگر از آقای سرباز روح الله رضوی و همکارانش.
لینک قسمت اول برنامه ی هم قصه

* وقتی این قصه را شنیدم و دیدم، به یاد حرف آیت الله سیدعلی خامنه ای، رهبرم، افتادم که گفته بود قوه قضائیه باید قضیه ی میانمار را به طور حقوقی پیگیری کند تا نتیجه بخش باشد.

376 + 642

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶
  • ۱۱:۰۳
  • ۰ نظر
بسم الله

حتما سری به این صفحه بزنید.

376 + 641

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶
  • ۲۱:۲۷
  • ۰ نظر
بسم الله

شادابی مبارزه ی کلامی را از دست داده ایم،
که اگر اینطور نبود،
حالا دفاع جهان هیچ، دفاع کشور ایران از مردم در رنج میانمار، بهتر از این ها بود.

جهان_وطن

376 + 640

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۵۴
  • ۰ نظر
بسم الله

سرباز روح الله رضوی، او آن کسی که فکر می کردم نیست. شاید باید این اصل مهم را بپذیرم که همه ی آدمها آن کسی که فکر می کنیم نیستند. گاهی در سطح و گاهی در عمق. سرباز روح الله رضوی، ایرانی نیست. نکته ای که اصلا تصورش را نمی کردم. سرباز روح الله نامش است. نکته ای که اصلا تصورش را نمی کردم. آخر، من خیلی چیزها را نمی دانم. خیلی کم می دانم. آنقدر کم، که اندازه اش می رسد به تَه. به پاهای مورچه. همان موجودی که زیاد صمیمی نیستم با او. سرباز روح الله رضوی، اهل کشمیر هندوستان است. و چه جالب. حالا می فهمم چرا همیشه در پایین نوشته هایش می نویسد، جهان_وطن. آری. او بهتر از من است. او جهان_وطن است. که اگر همه مان اینگونه بودیم، حال دنیا اینگونه نبود. خواندن نوشته هایش بسیار جذاب است. و پیگیر کارهای این فرد بودن، جذاب تر. جذاب و مفید. و البته مفید. دیشب وقتی یکی از نوشته هایش را خواندم و سوالی برایم ایجاد شد، به آی دی تلگرامش پیام دادم. پرسیدم. جواب داد. دوباره پرسیدم. توضیح می خواستم. بدون توضیح خوب موضوع را نمی فهمیدم. گفت جایی است و فعلا نمی تواند صحبت کند. از او خواستم در فرصت مناسب، برایم بگوید. مطلب مهمی را فهمیده بودم و برای دانستن کاملش، سر از پا نمی شناسم. آخر، من نمی خواهم ندانم. نمی خواهم سر در گریبان خودم فرو کنم. من بزرگترین لذت زندگی ام را فهمیده ام. دانستن. آگاهی. حتی اگر نابودم کند. و چه کسی می گوید نابودی وجود دارد؟ نابود نمی شویم. بودِمان، می رود جایی دیگر. خانه مان. خانه ی اصلی مان. و این سفر است. و سرباز روح الله رضوی، که چه نام زیبایی دارد، در این سفر، خوب رسالتش را انجام می دهد. خوب مأموریتش را انجام می دهد. آگاهی بخشی، درست، کامل، بدون تحریف، و دغدغه مندانه. خداوند حفظش کند برای راهش.

« دختران کشمیری زمان ازدواج علاوه بر آشپزی باید گلستان و بوستان بلد باشند. » <= قشنگ ترین جمله ای که در این روزها شنیدم. لب خند.


دوست داشتید بیشتر درباره اش بدانید اینجا را بخوانید.