بسم الله


با اعصابِ بهم ریخته خوابیدم. با اعصاب بهم ریخته بیدار شدم. و هنوز عصبانی‌ام. از خودم. و لاغیر. دیشب نشد والیبال را کامل ببینم. خوابم می‌آمد و از طرفی گردنم آنقدر درد می‌کرد که تابم را بریده بود. حتی نمی‌توانستم بخوابم. این پهلو و آن پهلو شدن که جزو بارزترین مدلِ خوابیدن من است، برایم قدرِ کندنِ تپه‌ی نزدیکِ خانه‌مان، طاقت‌فرسا و سخت شده بود. اما محال نبود. و من بالاخره خوابم برد. خواستم که دیر بیدار شوم. عصبانی بودم. خواستم که اهلِ خانه خوابیده باشند بعد من بیدار شوم. نمی‌توانستم آدم نرمالی باشم در مقابلشان. اول باید اعصابم را روبه‌راه می‌کردم بعد مثل یک آدم‌قشنگ بامحبت می‌شدم. دوباره به گردنم آب گرم رساندم. دوشِ آب گرم، موهبتی‌ست. حتی در گرم‌ترین روزهای زمین. ناهار قرمه‌سبزی بود. غذای مورد علاقه‌ی من. و او. البته من هنوز خوب بلد نیستم درستش کنم. بلد می‌شوم. آشپزی، کار جذابی‌ست. البته اگر برای آدم‌های قدرشناس غذا بپزی و آهنگ هم برایت پخش شود. ^_^ حالا که این یادداشت را می‌نویسم صدای ممتدِ جیرجیرک‌ها به گوش می‌رسد. وقتی هوا گرم است آن‌ها هماهنگ و دیوانه‌وار می‌خوانند. و امان از وقتی که تو توجه کنی به صدایشان. سردرد می‌گیری. البته اگر خل نشوی. بعدِ ثبت این یادداشت می‌خواهم دوباره برگردم به شرلوک. دوباره و این‌بار کامل این سریِ جذابش را ببینم و پرونده‌اش را ببندم. قرار بود تا پایان تیر ماه فقط بریکینگ بد را تمام کنم اما تا به این لحظه، هم بریکینگ بد تمام شده است هم چرنوبیل هم سرگذشت ندیمه را تا قسمت منتشر شده‌اش دیده‌ام. و حالا نوبت شرلوک است. فکر می‌کنم حتی بتوانم یک مجموعه‌ی دیگر را هم ببینم. و برای مرداد ماه، با قدرت بروم سراغ اتمام کارهای اسکورسیزی. یک یا دو قسمت از شرلوک را می‌بینم بعد کتابم را می‌خوانم. و اگر برنامه‌ی زبانم بازی درنیاورد، یونیت 1 زبانم را تمام کنم. یادداشت آخر شبم، مشخص می‌کند که من به حرف‌هایم عمل کردم یا نه. فعلا بروم سراغ قسمت دوم شرلوک. این شرلوکِ دیوانه‌ی جذابم.

 

 

16:02