۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک روز خستگی در میکنم» ثبت شده است

376 + 925

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸
  • ۱۵:۴۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

تکرار

تکرار

تکرار

تکرار

تکرار

تکرار

تکرار

تکرار

تکرار

 

حتی از تکرارِ تکرار هم حوصله‌مان سر می‌رود، اما چرا چیزهای ناخوب را اینقدر برای هم تکرار می‌کنیم؟

راه حل چیست؟

نفس عمیق

376 + 924

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸
  • ۰۲:۴۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

می‌گفتند:
دعوایی پیش آمد. پسری پادرمیانی کرد. پسری زد. پسری مُرد. دوست پولدارِ همان پسرِ صواب کرده‌ی کباب شده، بهش گفت تو قتل را گردن بگیر من نجاتت می‌دهم. دیه را می‌دهم آزادت می‌کنم. گردن گرفت. بخاطر دوستش! پشت میله‌ها افتاد. قصاص. حرف خانواده‌ی پسر کشته شده یک کلمه‌ی چهار حرفی بود. قصاص. و لاغیر. پسر از قسمِ دروغینی که برای به گردن گرفتن قتل بود توبه کرد. دوستش دیه را می‌داد و آزادش می‌کرد؟ پسر در زندان حافظ قرآن شد. پسر اعدام شد.

می‌گویم:
دستگیر کردن یک قاتلِ واقعی، لذت‌بخش‌تر از دستگیریِ فوریِ یک دخترِ گوشی به دستِ سردرگمِ مسیح‌پسند نیست؟

376 + 919

  • ف .ن
  • جمعه ۱۱ مرداد ۹۸
  • ۱۷:۲۷
  • ۰ نظر
بسم الله

خواهرم خطاب به من: 《از ۲۴ ساعت، ۲۵ ساعتشو حوصله نداری!》

376 + 918

  • ف .ن
  • جمعه ۱۱ مرداد ۹۸
  • ۱۷:۲۰
  • ۰ نظر
بسم الله

بی‌انرژی بودنِ من کِی تمام می‌شود؟

376 + 917

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۸
  • ۱۹:۵۲
  • ۰ نظر
بسم الله

باید منم یاد بگیرم! :)

خوب گفته

376 + 911

  • ف .ن
  • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸
  • ۰۲:۱۰
  • ۰ نظر
بسم الله

امشب به سرم زد تا به بلاگ اسکای سری بزنم. فضایش شبیه بلاگفاست و خب من هنوز، صادقانه، دلتنگِ بلاگفا هستم. همین الان با یادآوریِ نوشتن‌های دیوانه‌وار در بلاگفا، نفس عمیقی کشیدم. سایت بلاگ اسکای را که باز کردم با نام کاربری و کلمه عبوری مواجه شدم که برای من بود. انگار قبلا وبلاگی ساخته بودم. هنوز یادش بود. حفظِ حفظ. وارد شدم. بله! وبلاگِ من بود. ولی من هیچ تصویری برای به یادآوردنِ زمان و حال و احوالِ موقع ساخت این وبلاگ در سرم نداشتم. فقط یک پست داشت.

با اجازه ی خدا

میخواهم ببینم در اینجا چه حالی دارم. میتوانم باز هم مهار نشدنی باشم؟

یعنی وقتِ ساخت این وبلاگ چه حالی داشتم؟! یعنی 23:50 چهار خرداد 1394 چه حسی داشتم؟! خدایِ من. چقدر ما عجیبیم. چقدر ما آدم‌ها عجیبیم. خدایِ من...

376 + 901

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ مرداد ۹۸
  • ۰۲:۳۱
  • ۰ نظر
بسم الله

امروزم، یعنی از بیداریِ دیشب تا بیداریِ امشب، به دیدن سه فیلم گذشت. هر کدام به نوبه‌ی خودشان عجیب بودند. فراز و فرود. فراز و فرود. فراز و فرود. بله. شاخصه‌ی اصلیِ هر سه همین بود. امروزم، پر از فراز و فرود بود.

376 + 897

  • ف .ن
  • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸
  • ۲۱:۵۹
  • ۰ نظر
بسم الله

واقعا فکر می‌کنم تیر که تمام شود ماه بعدی مهر است.

376 + 865

  • ف .ن
  • دوشنبه ۹ ارديبهشت ۹۸
  • ۲۰:۱۸
  • ۰ نظر
بسم الله
 
در نهمین روز اردی‌بهشت ماه، در لحظه‌هایی از بهاری‌ترین نقطه‌ی سال، در خلوتگاهِ خویش یعنی تختِ اتاق ۲۰۳، بارها فیلم مصاحبه پسر شهید طلبه‌ی همدانی را پخش می‌کنم و اشک می‌ریزم. دیگر کدام طرف باشیم و نباشیم برایم مهم نیست. دیگر چه کسی حق است و چه کسی باطل را می‌گذارم کنار. فقط می‌خواهم تمام شود. مثل خوابِ دیشبم. زمین و آسمان درهم بپیچد و تمام. مثلِ یک مادر، با گریه‌یِ ساده‌دلانه‌یِ بچگانه‌یِ داغش، قلبم ناله سرمی‌دهد و شیون می‌کند. مثلِ یک مادر، پابه‌پای این ریشه گریه می‌کنم. این ریشه‌ی داغ‌دیده. این ریشه‌ی شکسته. اللهم، هم‌دمِ مچاله‌جانش باش. تا آخرین نفسش. چون تا آخرین نفسش، یتیم است.
و یتیم بودن!
و ماادراک مایتیم بودن؟

376 + 854

  • ف .ن
  • جمعه ۱۷ اسفند ۹۷
  • ۱۴:۴۰
  • ۰ نظر
بسم الله

حسِ آرون رالستون را دارم. گیر کرده در چالشی سخت و نفس‌گیر. درون و بیرون، در تلاطم. و آیا تصمیم من هم مثل اوست؟