۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در مسیر کارشناسی روزنامه نگاری» ثبت شده است

376 + 977

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۶ آبان ۹۸
  • ۱۱:۲۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دیروز که گفتم برف دوان دوان می‌بارد؟ بله آنقدر بارید و با مردمِ معترض همراه شد که مسیر نیم ساعته به دانشگاه را در سه ساعت و ربع طی کردیم. کلاس اولم که به آن نرسیدم دود شد به جمع آلودگی‌های تهران پیوست. کلاس دومم تشکیل نشد. و من فقط دو کلاس داشتم آن روز. به معنای واقعی کلمه حتی واقعی‌تر از همیشه، برای هیچ به دانشگاه رفتم. آن هم در آن سرما و یخ‌بندان و ماشین‌بندان. بدتر از همه‌ی این‌ها شارژ گوشی تمام‌کردنم بود. شارژر نیاوردنم بود. کار مصاحبه داشتنم بود. اینترنت‌‌‌ها مختل شدن بود. دیروز واقعا با برف روز قشنگی شد ولی با طوفانِ دولت و ملت، قشنگی‌اش خراب شد.

376 + 973

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ آبان ۹۸
  • ۲۲:۳۶
  • ۰ نظر

بسم الله

 

سرم شلوغ است و هی عینکم را روی بینی‌ام مرتب می‌کنم. کتاب زبان باز است. شیرینی و شربت به مناسبت میلاد پیامبر (ص) و امام صادق (ع) پخش کرده‌اند و من لیوانِ خالیِ شربت را کنار لپ‌تاپ می‌بینم. گرسنه‌ام است. دلم می‌خواهد فردا بروم ببینمش و برایش کتاب بخوانم. روی گوشی‌ام مداوم پیام می‌آید. فایلم ارسال نمی‌شود...فایلم ارسال نمی‌شود....کار آن‌ها را راه می‌اندازم. کارم راه بیفتد. خدایا، کارم!

376 + 972

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸
  • ۲۱:۴۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

ایده‌ها می‌آید در سرم. خوشحال می‌شوم. بعضی‌هایشان را پیاده می‌کنم و بعضی را سوار. می‌رویم. تا دلِ شدن. 

376 + 966

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸
  • ۲۰:۳۶
  • ۰ نظر

بسم الله

 

خستگی زیادِ جسم هم می‌تواند کار دستت بدهد. مثل حالِ نه‌چندان مساعدِ روحم که فکر می‌کنم خیلی خسته‌ و نابود است ولی انگار بخاطر خستگیِ جسمم است. وگرنه روحم که حالش خوب است این روزها. خیلی خوب. نارنجیِ قشنگی است. 

376 + 962

  • ف .ن
  • جمعه ۳ آبان ۹۸
  • ۱۷:۲۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

پرسپولیس 2 - شاهین بوشهر 0

یعنی من الان حینِ چرخیدن در دنیای وبلاگم، پخش زنده اینترنتی فوتبال هم می‌بینم. یک لیوان چای هم کنارم است. با یک بسته بادام زمینیِ نمکی که خیلی بدم می‌آید ولی دلم می‌خواهد تجربه‌اش کنم. دو دقیقه‌ی پیش هم خبر شیرینی شنیدم و لب‌خند گُنده‌ای روی لبم است. گفتم که امید جایش امن است حتی اگر دو ساعت پیش از عصبانیت آهنگ پرسروصدا گوش می‌دادم.

376 + 961

  • ف .ن
  • جمعه ۳ آبان ۹۸
  • ۱۷:۰۵
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دیشب که با زهرا رفتم انقلاب، باران بارید. شُر شُر. دو تا دفترچه سبز و نارنجی برای خودم خریدم. دفترچه‌ها را دوست دارم. همه‌جا با تو می‌آیند. دلشان برای هر حرف تو باز است. از آن‌‌هایی نیستند که فقط باید خوشگل و شیک و بدون خط‌ خوردگی حرف‌هایت را بنویسی. دوست هستند. رفیق هستند. برای هر حرفی، از چرت و پرت‌ترین تا درس‌طور‌ترین کلمه‌ها پایه‌ی دوستی هستند. دفترچه‌ها را دوست دارم. دیشب به بچه‌ها می‌گفتم دلم می‌خواهد در اتاق کارم یک طبقه‌ فقط دفترچه‌ داشته باشم. ریز و درشت. رنگ به رنگ. دیشب که با زهرا بارانِ شُرشُرِ انقلاب و ولیعصر را تجربه کردم فهمیدم، حالم خوب است. خوشحالم و امید جایش خیلی خیلی امن است. دوست خودم شده‌ام. دفترچه‌ای فیروزه‌ای رنگ. لب‌خند.

376 + 959

  • ف .ن
  • سه شنبه ۳۰ مهر ۹۸
  • ۱۳:۴۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

استاد مختاریان گفت تیترت را بخوان. وسطِ شلوغی کلاس به خودم اشاره کردم گفتم من؟ گفت آره! خواندم. پنج تیتر برای اربعین باید می‌نوشتیم. آخرین تیتر را که خواندم گفت 《متفاوت بود. متفاوت بود دوست داشتم.》 لب‌خند زدم. کمی هم می‌لرزیدم البته. گاهی وقت‌ها در برابر آدم‌هایی که خیلی بیشتر از من می‌دانند، دست و دلم می‌لرزد. از ترس، از شوق حتی. شوقِ شاگردشان بودن!

زمانِ کلاس به تهِ استکانش رسید. شبیه وقتی که تفاله‌های چای در کفِ خالی از آبِ لیوان می‌چسبد. چسبیده بودیم به صندلی‌هایمان. خسته و خواب‌آلود. استاد حرف زده بود حرف زده بود حرف زده بود و ما علاوه بر اینکه گوش می‌دادیم و پُر می‌شدیم اما از سکوتِ کلاس، خوابمان هم برده بود. زمانِ کلاس که به پایان رسید استاد با حضور و غیاب کردن، تفاله‌هایِ قرن بیست و یکِ چسبیده به صندلی‌‌های چوبیِ دانشگاه را به تکاپو انداخت. داشتم زیپ کیفم را می‌بستم که دوباره نگاهِ استاد را به سمت خودم دیدم. گفتم من استاد؟ گفت 《آره! هفته‌ی بعد که تیتر درباره‌ی حمله ترکیه به کردهای سوریه میارید انتظار دارم بازم متفاوت بنویسی.》 لب‌خند زدم. محکم.

 

376 + 958

  • ف .ن
  • سه شنبه ۳۰ مهر ۹۸
  • ۰۷:۲۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

ساعت هفت و نه دقیقه بود. چادرم را روی دستم گذاشتم و کوچه‌ی شیب‌دارِ خوابگاه را بالا آمدم. نزدیک به حرکتِ سرویس دانشگاه بود. همان ماشین سبز و سفیدی بود که زیاد دلِ خوشی به آن نداشتم ولی خب، کمی که داشتم! قدم‌هایم باید تند می‌شد تا به اتوبوس برسم ولی کندتر می‌شدند. چرا؟ پنجره! یک پنجره‌ی گردِ متروکه! یک گردیِ خاکی! یک پنجره‌یِ گردِ خاک‌آلودِ شکسته. تاب خوردم. یک قدم به سمت اتوبوس، یک قدم به سمت پنجره. کوچه را که پیچیدم تا سوار اتوبوس شوم پنجره ناپدید شد. برگشتم. یک قدم فقط، تا دوباره ببینمش. نبود‌. تنها پنجره‌ی گردِ گَردوِغبار گرفته‌ی  آن خانه‌ی متروکِ سرِ کوچه، سرجایش نبود. ساعت را نگاه کردم. هفت و نه دقیقه بود.

376 + 956

  • ف .ن
  • جمعه ۲۶ مهر ۹۸
  • ۱۴:۵۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

از دو هفته‌ی پیش ورزش منظمم را شروع کرده‌ام. سه روز در هفته. روزهای فرد. بارها با بچه‌های اتاق حرفِ این شد که اولویت‌ها اشتیاق‌ها را می‌سازند. اگر اولویتت ورزش باشد برای آن مشتاق‌تری تا تفریح بیرون یا هر کار دیگری. اولویتم این روزها شده ورزش، باشگاه، باشگاه، ورزش. البته این نباید اولویتِ اول من باشد چون کاری مهم‌تر از این در سرم وول می‌خورد ولی فعلا همین عامل متحرکِ جدیدِ سالِ 1398 من، در صدر فهرستِ کارهایم جا خوش کرده است. این روزهای تحصیلیِ سال نود و هشت، شنبه تا چهارشنبه به دانشگاه می‌روم به جز دوشنبه‌ها که خالی از درس ماند. با درس‌هایی مثل اصول روابط و سازمان‌های بین الملل، مصاحبه، زبان تخصصی، ارتباطات سیاسی، روش تحقیق، نظریه‌های ارتباطات جمعی، گرافیک و صفحه‌آرایی در مطبوعات، اقتصاد ایران که دو ترم قبل برایش حرکتی زدیم و برگه‌ی سفید تحویل دادم و 4 ناقابلی در کارنامه‌ام آمد، و درسی که سرِ بزنگاه برداشتم و حالا پشیمانم! تاریخ تحلیلی صدرِ اسلام. این درس حسابی حالم را بد می‌کند. برایش باید 6 صبح شنبه بیدار شوم! 6 صبح شنبه! مای گاد. و دیگر هیچ.

از دو هفته‌ی پیش که ورزش منظمم را شروع کردم، حالم که ناخوب می‌شود و دلم خالی شدن می‌خواهد پناه می‌برم به باشگاهِ خوابگاه. پناه بردنی زیبا. این روزها فهرستِ کارهایی که باید تجربه‌شان کنم زیاد و زیادتر می‌شود. پربارتر. و من خوشحال‌تر می‌شوم. خدایِ جان را شکر.

 

|لب‌خند

376 + 955

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۵ مهر ۹۸
  • ۰۰:۲۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

نگاهش می‌کنم. متعجب می‌شوم. می‌خندم. می‌خندم. می‌خندم. کنارِ او می‌خندم. کنارِ آدم‌ها باید بتوانی اشک هم بریزی. نگاهش می‌کنم. متعجب می‌شوم. چشم‌هایم خیس می‌شود. کنارِ آدم‌ها، نه. کنارِ او، خوشحالم. که اندوهم نیز خودش را قایم نمی‌کند.