۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جدیدهای سال 1398 خورشیدی» ثبت شده است

376 + 998

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۱۵:۲۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

پدرم کنار نوه‌اش دراز کشیده انیمیشن زوتوپیا می‌بیند. یا به قولِ فاطمه‌سادات: خرگوشِ پلیس :)

376 + 996

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۲:۲۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

تا به حال شده از درونِ بالشت‌تان صدایی بشنوید؟ من دیشب صدای دختری را شنیدم که می‌گفت «راحت بخواب، من بیدارم».

376 + 995

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۱:۲۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

قبل آمدن ماهِ بهمن می‌خواستم یادداشت آخرین روز ماهِ دی را بنویسم ولی نشد. درگیر شام و شب‌نشینی و کار شدم. و حرف زدن. حرف زدن با او. امشب روبه‌راهِ شوخی و خنده و سربه‌سر گذاشتن نبودم. نتیجه‌اش شد قهر کردن. و حالا قهرم. نمی‌دانم چه می‌کنم فقط می‌دانم حالم میزان نیست. قرار ندارم. از ننوشتن است. در دو سه‌ هفته‌ی امتحان‌ها سرم پر از کلمه شد ولی حالا باید به دنبالشان بدوم. می‌دوم. باید بدوم. باید بنویسم. باید مداوم بنویسم. چرت و پرت. اما بنویسم. مزخرف. ولی بنویسم. دارم می‌نویسم همین حالا. حالایِ حالا. یادداشت آخرین روز ماهِ دی سال هزار و سیصد و نود و هشت را. چه سالی بود. چه سالی شد. و امیدوارم دیگر ملایم بگذرد. تابم خالی شده. تاب و توانم کِش آمده و اگر تلنگر دیگری بهش بخورد محکم پرت می‌شود در صورتم. و آخ از آن درد. آخ از آن سوزش. امروز کتاب هری پاتر و محفل ققنوس جلد اولش را شروع کردم. می‌خوانم و تصویرسازی می‌کنم و حظ می‌برم. می‌خواهم بنویسم. برای حال. برای آینده. برای گذشته. تا حظ ببریم. برای زمان‌های گریزخواهی. برای زمانِ پناه جستن. برای وقتِ کِش تاب و توانمان بخورد به صورتمان. یادداشت آخرین روز ماهِ دی را تمام می‌کنم.

376 + 994

  • ف .ن
  • دوشنبه ۳۰ دی ۹۸
  • ۱۹:۵۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

برگشتم شمالِ شرقیِ کوچکم. باران می‌بارد. سرما هم خورده‌ام. یکی یکی کتاب‌هایی را که نیمه‌تمام گذاشته بودم دارم با لب‌خند می‌بندم و اسمشان را در فهرستِ کتاب‌های امسالم می‌نویسم. تعدادشان کم است اما برای شروعِ این دنیای اسرارآمیز خوب است. خوبِ خوب. 

376 + 993

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۵ دی ۹۸
  • ۱۷:۴۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دیشب‌. پارک لاله‌ی تهران. سرما. کلاغ‌ها. چشم‌ها.

376 + 991

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
  • ۲۰:۳۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

«بریم درس بخونیم :)»

 

این عاشقانه‌ترین جمله‌ی بین ماست. با همان شکلکِ لب‌خندی که تهش می‌گذاریم.

376 + 989

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
  • ۱۵:۱۶
  • ۰ نظر

بسم الله

 

وقتی می‌گوید مدتی کنار بکش، در فانتزی‌ترین حالت ممکنِ خلقت، یعنی فقط کتاب خواندن، به سر ببر و قوی بمان. من چه بگویم؟ جز قبول کردن این راهِ بسیار مفید چه کار کنم؟ قبول کردم و با توجه به حالی که در پست قبل گفتم، فهمیدم این راه فعلا، بهترین راهِ آزار ندادن خود است. امتحان فردایم تمام شود، خودم را سخت در آغوش می‌گیرم و دست‌هایم را می‌بوسم و از مقاومتِ عجیبی که بروز دادم تشکر می‌کنم. و از او هم. از سپر بلایم. سپرِ بلایِ قشنگم.

376 + 988

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
  • ۱۳:۲۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

فردا امتحان سختی دارم. تحلیلی چنان دانشجویانه باید تحویل استاد بدهم که اضطرابِ همه‌ی این روزهایم را در آن ببیند. ببیند که همه چیز درسگفتار 50 صفحه‌ای و پنج مقاله‌‌ای که معرفی کرده است نیست. در این جهانِ ناشناخته، آدمیان همه‌ی علوم و فنون و کتاب و درس و مشق را به یکباره کنار می‌گذارند و حرف جدیدی به دنیا اضافه می‌کنند. دیشب به جهانم حرفی جدید وارد کردم. در تلاطمِ منابع و مطالب خوانده و نخوانده، چشم‌هایم را که باز کردم کتابِ داستانِ کنار بالشتم را برداشتم و خواندم. خواندم و خواندم تا گرسنه‌ام شد. حین سرخ کردن سیب‌زمینی‌ها هم خواندم. حین خوردنشان هم. داستان به ته رسید. کتاب را بستم و لب‌خند زدم. من هنوز می‌توانستم وسطِ این همه تنش و حال‌بدی و خراش‌‌های پی در پی روحم، لذت بُردن را بفهمم.

376 + 987

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
  • ۰۱:۵۲
  • ۰ نظر

بسم‌ الله

 

سپر بلایم شده است. این روزها. و چقدر من به این سپر می‌بالم؟ خدا می‌داند.

 

376 + 986

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲ دی ۹۸
  • ۲۱:۴۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

گیجم.