بسم الله

 

یادم می‌آید. پستی نوشته بودم چند سال قبل. درباره‌ی خدا را شکر کردن. بله در همه حال که باید خداوندِ جان را شکر کرد ولی یک لحظه‌ای بود که ویژه می‌خواستم شکر بگویم. وقتی که می‌دیدم. می‌دیدم کسی را دوست دارم. دوستم دارد. نگاه کردن به هم برایمان خنده‌دار و مسخره نیست. هی نگاهم کند وقتی که حواسم نیست. هی نگاهش کنم وقتی حواسش نیست. یادم می‌آید نوشته بودم دلم می‌خواهد وقتی دوست داشتن قلبم را گرم کرد و من نگاهش که می‌کنم، خداوند را شکر بگویم. لحظه به لحظه. لب‌خند بزنم و جانم شکوفه بدهد و شکر بگویم. که هستیم. که حواسمان به هم هست. که دنیایمان برای هم عجیب نیست. نزدیک‌ترین معنا را درک می‌کنیم. از آسمان نمی‌گوییم از زمین بشنویم. یادم می‌آید. و حالا باید بگویم خدایا شکرت.