بسم الله


لپ‌تاپ را که روشن می‌کنم چشمم به دکمه‌های کهشکانی‌اش می‌افتد. ذوق می‌کنم. خیلی زیاد. آنقدر که مردمکِ چشم‌هایم کِش می‌آید می‌شود یک سیاه چاله‌ی فضایی. اگر همان لحظه به چشم‌هایم زل بزنید یک ستاره تازه متولد شده را می‌بینید. تازه، زیبا، گیرا. همه‌مان وقتی ذوق‌زده‌ییم زیبا می‌شویم. مثل مادرم که وقتی ساعت 7 صبح به ایستگاه راه‌آهن رسیدم و دیدمش، زیبا بود. مثل مریم که وقتی از آبشار کبودوال برگشتیم و شمع‌های روشن را در دست خواهرم دید، زیبا بود. مثل فاطمه که وقتی روی تپه ایستادیم و باد، تمامِ تنش را دربرگرفت، زیبا بود. مثل زهرا که وقتی مربای بهارنارنجِ مامان‌پز را خورد، زیبا بود. مثل فاطمه سادات، که وقتی به همراه ما چهارنفر از سراشیبیِ کوچه جنگلی دوید و پرید، زیبا بود. مثل او، که وقتی با نگاهش حرف می‌زند... :)

لپ‌تاپ را که روشن می‌کنم و چشمم که به دکمه‌های کهکشانی‌اش می‌افتد، ستاره‌ای در من متولد می‌شود.

 

21:43