بسم الله

 

آذر هم آمد. پاییز واقعا دارد تمام می‌شود. اما، چه لحظه‌های عجیبی که نارنجی‌طور در آن ثبت شدند. از این‌طرفِ ولیعصر تا آن‌طرفش. انقلاب و دستفروش‌هایش. مترو و له شدن و خنده‌هایمان. تئاترشهر و چراغ قرمز‌های روی اعصابت و خنده‌های من. عکس علی فروغی که همین دیشب خاطره‌اش را ثبت کردیم. چه دوندگی‌ای. چه خنده‌هایی. چه سرمایی. چه سوزی. چه نگاه‌هایی. چه لب‌خندی.

برایت نوشتم آخرین ماهِ پاییزت به خیر و خوشی. واقعا برای همه‌مان خیر و خوشی طلب می‌کنم از خداوند. خوشی‌های خنده‌دار. خوشی‌های نارنجی‌طور. حتی بزرگترینش؛ فیروزه‌ای.