بسم الله

گفتم می آیم در یک صبح سرد و عصر خواب آلود می نویسم؟! بله گفتم. اما حالا صبح گرم و خواب آلود است. لیوان چای گرم برای رفع خواب آلودگی ام و کیک زهرا برای رفع گرسنگی، کنارم روی میز هستند و من از یک ساعت پیش، مشغول تایپ هستم. تایپ یک پروژه ی دانشجویی. مشغول انجام کار. انجامِ یک کارِ دانشجویی. و کار کردن، از کارِ خودت پول درآوردن، از لذت بخش ترین نعمت های خداست روی زمین. شکر خدایِ جان را، و لب خند به تصمیم هایم. به بزرگ شدنم. به محکم شدنم. به دست های تلاشگرم. و لب خند به این روزهای گرم و سردِ آبانِ تهران و دانشگاه. به این خنده های دخترانه. به این هنوز نفس کشیدن. و کدام اتفاق قشنگ تر از به یاد آوردنِ نعمت های خداست؟