۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماه رمضان در خوابگاه» ثبت شده است

376 + 872

  • ف .ن
  • دوشنبه ۶ خرداد ۹۸
  • ۰۰:۲۱
  • ۰ نظر
بسم الله

خدایِ علی، یعنی همان خدایِ اول و آخر. همان درجه‌یک‌ترین خالقِ خالص که خاطرش را می‌خواهیم. همان قشنگ‌ترین و باانصاف‌ترین و کاردرست‌ترین پرورنده‌ی آفریده‌هایش.
خدایِ علی، یعنی درد داری؟ غصه نخور، بیایی پیشِ خودم دیگر هیچ چیز نمی‌تواند اذیتت کند.
خدایِ علی، یعنی امید جایش امن است.
خدایِ علی، مبارزه و عشق. مبارزه و عشق. مبارزه و عشق، سرنوشتِ سرشتِ تشنه‌ام کن. سرنوشت‌ِ همه‌مان. همه‌ی گم‌گشته‌‌های قرنِ دیوانه‌ی بیست و یکم.
آمین.

376 + 754

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷
  • ۰۱:۲۷
  • ۰ نظر
بسم الله

خب از آخر شروع می‌کنم، خداحافظ ماهِ خیلی بدرد بخور. خداحافظ ماهِ مَشتی. خداحافظ ماه دل و قلوه دادن معبود و بنده. خداحافظ ماهِ لذت‌های گُنده‌یِ فیروزه‌ای. خداحافظ ماهِ بیداری‌های اجباریِ به هر بهانه‌ای. خداحافظ ماهِ خوابیدن تا عصرهایِ آسودگی از افطاری داشتن. خداحافظ ماهِ شیطنت‌های خنده‌دارِ اسرارآمیز. خداحافظ ماهِ باید از بیداری برای درس خواندن استفاده می‌کردم ولی نکردم. خداحافظ ماهِ شرمنده کردن من. خداحافظ ماهِ خیلی قشنگ برای منِ خیلی زشت. اما،...
بیا برگردیم به عقب‌تر، به ماقبل خداحافظی. به لحظه‌ی دیدار. به اینکه چه فکر می‌کردم و چه شد. چه شد؟ هیچ. هیچ؟ نه از هیچ پایین‌تر. کاش دستِ‌کم هیچ برداشت می‌کردم. من محصول این ماهِ مزرعه‌ام را سوزاندم. بخشی‌اش را آتش زدم و بخشی‌اش را گذاشتم گوسفند‌های گرسنه‌ی دنیا، بخورند و یک آروغ هم پشتش بزنند به ریشِ من. منفی هیچ. بله. این برداشت من است. چیزی هم باید بگذارم وسط تا جبران خسارت شود. ولی، مگر من همینطور رهایت می‌کنم. بله، خدا جان، من را پوست کلفت‌تر از این حرف‌ها آفریدی. دیگر کَرم خودت بوده و فکر خودت. می‌دانم من برای وقت‌های سرگرمی‌ات، بنده‌ی باحالی هستم. با کارهایم می‌خندانمت. هِی این دیگر چه بشری‌ست می‌گویی و می‌خندی و هِی دختر داری اشتباه می‌زنی می‌گویی و حرص می‌خوری. می‌‌دانم، اما هم تو مَشتی‌تر از این حرفها هستی و هم من پرروتر هستم. پس بیا برگردیم به اولِ اولِ قصه. بیا برگردیم به دیدنِ دوباره‌ی روی‌ِ ماه خودت. بیا بگذار دوباره بخندانمت و کمی هم کاری کنم تا بگویی آفرین دختر. گل بزن. تو می‌توانی. بیا برگردیم به لحظه‌ی صدا زدنت. و جواب دادنت.
بیا برگردیم به لحظه‌یِ سلام.
سلام خدا جان.

376 + 745

  • ف .ن
  • جمعه ۱۸ خرداد ۹۷
  • ۰۰:۳۴
  • ۰ نظر
بسم الله

امشب بین درس خواندن و دعا خواندنِ قبل احیا گرفتن، می‌خواهم به خودم فکر کنم. شاید اینطور سال جدیدِ معنوی‌ام فیروزه‌ای‌تر رقم خورد.

376 + 737

  • ف .ن
  • جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷
  • ۰۴:۳۸
  • ۰ نظر
بسم الله

جمع کردن سفره برایم سخت است، اما سفره‌ پهن شدن روی زمین را دوست دارم. شستن ظرفها برایم سخت است، اما پر شدن ظرف از غذا را دوست دارم. بطری خالی نوشیدنی غمگینم می‌کند، اما وقتی درِ آن را هم‌اتاقی باز می‌کند لب‌خند می‌زنم. تو هم نیستی، اما‌ نگاهت همان سفره‌ی پهن شده روی زمین و ظرف پر شده‌ی غذا و درِ باز شده‌ی بطری ست.