۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید جایش امن است» ثبت شده است

376 + 786

  • فِ نعمتی
  • يكشنبه ۱۱ شهریور ۹۷
  • ۲۰:۴۲
  • ۰ نظر
بسم الله

کار کردن در مسیر علاقه و تواناییت، هم‌اندازه‌ی اکسیژن واجب است.

376 + 785

  • فِ نعمتی
  • شنبه ۱۰ شهریور ۹۷
  • ۰۳:۱۴
  • ۰ نظر
بسم الله

امشب بهم گفته شد من خیلی عقبم، نه از کسی، از تواناییِ خودم. و من حالا لب‌خندم چون به خودم برگشتم. هنوز به قدرت کلمات شک دارید؟ من که شک نداشتم. و ایمان هم دارم که بعضی آدمها فقط باید برایت حرف بزنند. یک کلمه از آن‌ها می‌شود ده قدم رو به جلو در زندگی‌ات. و شکر خداوندی را که کلمات را آفرید و بعضی آدمها را.

| لب‌خند

376 + 784

  • فِ نعمتی
  • شنبه ۳ شهریور ۹۷
  • ۰۲:۳۶
  • ۰ نظر

بسم الله


مثل نئو وقتی که در آن ایستگاه قطار زیرزمینی گیر کرده بود، گیر کردم. نه راهِ پس. نه راهِ پیش. و من چه مشتاقانه به پیش رفتن فکر می‌کنم و نمی‌شود.


| اللهم کمک.

376 + 782

  • فِ نعمتی
  • جمعه ۲ شهریور ۹۷
  • ۰۱:۵۶
  • ۰ نظر

بسم الله


امشب در گزارشی از یک نجات یافته از اعتیاد، جمله‌ی جذابی شنیدم. جمله‌ای که خودم را به خودم یادآوری کرد. که من در برابر سختی‌ها غولم. غول مهربانی که مشکل را با یک دستم عقب می‌رانم و فرمان ایست می‌دهم و می‌گویم صبر کن حاجی. داری تند می‌روی. «با بد کسی درافتادی».

376 + 780

  • فِ نعمتی
  • پنجشنبه ۱ شهریور ۹۷
  • ۰۳:۰۵
  • ۰ نظر

بسم الله


برای عید قشنگِ غدیر، رختِ تنم آماده است. اما رختِ جانم؟ نه.

376 + 778

  • فِ نعمتی
  • پنجشنبه ۱ شهریور ۹۷
  • ۰۲:۱۶
  • ۰ نظر

بسم الله


در زندگی‌ام تا به این سن نتوانسته‌ام الکی از کسی یا چیزی تعریف کنم. اگر در زمان پادشاهان باستان بودم و می‌گفتند کلامی در وصف و مدح پادشاه بگو تا زنده بمانی می‌گفتم این چشم و زبان و دست و پا برای شما. هر کاری می‌خواهید بکنید. از من این ادا و اطوارها بیرون نمی‌آید. چاپلوسی بلد نیستم که اگر بلد بودم با آموزشگاه زبان شهرم فسخ قرارداد نمی‌کردم در ماه اول. حتی وقتی یک ماه بدون حقوق هم باید آنجا می‌ماندم تا قرارداد فسخ شود. اگر بلد بودم من را دختری مغرور نمی‌دیدند. اگر بلد بودم شوهرخواهرم از من بدش نمی‌آمد و کنایه بارم نمی‌کرد. اگر بلد بودم پول درآوردن اینقدر برایم سخت نمی‌شد. اگر بلد بودم مادرم به اینکه من کم حرف و سرد هستم و سطح روابط اجتماعی‌ام پایین است گیر نمی‌داد. اگر بلد بودم دوستان مدرسه‌ام را بیشتر می‌دیدم و حرف می‌زدم. اگر بلد بودم می‌گذاشتم کلماتی را که برایت نوشته‌ام بخوانی نه اینکه همه را حذف یا پنهان و یا با آب خنک نیمه‌شبانه‌ام قورت دهم. اگر بلد بودم اتاق تاریک و دهان بسته و هندزفری را بیشتر از هر چیزی دوست نمی‌داشتم. اگر بلد بودم ...

376 + 777

  • فِ نعمتی
  • پنجشنبه ۱ شهریور ۹۷
  • ۰۱:۵۵
  • ۰ نظر

بسم الله


آهنگ «هیچ» امیر عظیمی را وقتی شنیدم فهمیدم هنوز می‌توان با شعرها مُرد.

___

موزیک ویدیویِ آدینه از چارتار را هم ببینید. خودش و آهنگش و شعرش و موسیقی‌اش و تصاویرش و حال و هوایش عجیب قصه‌گونه‌اند.




376 + 774

  • فِ نعمتی
  • چهارشنبه ۳۱ مرداد ۹۷
  • ۰۰:۱۶
  • ۰ نظر

بسم الله


سخت است اما اعتراف می‌کنم زندگی هنوز قشنگی‌هایش را دارد.

376 + 773

  • فِ نعمتی
  • سه شنبه ۳۰ مرداد ۹۷
  • ۲۳:۵۴
  • ۰ نظر

بسم الله


اول ستاره‌ی ضلع شرقی خانه‌ی همسایه‌ی جلویی سلام گفت. بعد مهتابِ شاداب. بعد ستاره‌‌ی ریزِ نزدیک مهتاب. بعد ستاره‌ی زیر سیم‌های برقِ کوچه. بعد ستاره‌های بالای حیاط و خانه‌مان. هدفون را روی گوشم گذاشتم و اسما الحسنی سامی یوسف را پخش کردم. شروع کرد. شروع کردم. زمین گفت آرام راه برو دختر. راه رفتنت را درک کن. حس کن. لمس کن. من را با آرام راه رفتن بفهم. لب‌خند زدم. زمین را آرام درک کردم. مهتاب در سکوت نگاهم می‌کرد. ستاره‌ها تنشان را با ریتمِ صدای سامی یوسف تکان می‌دادند. با شمعی در دست. باد می‌وزید. واقعا می‌وزید. دست‌هایم را گره زدم و دعا کردم. دست‌هایم را باز کردم تا باد را هم بفهمم. امشب، شبِ درک بود. الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر.

خداوندِ جان،

من هم درک می‌خواهم.

یک فنجان لطفا.

376 + 770

  • فِ نعمتی
  • يكشنبه ۲۸ مرداد ۹۷
  • ۲۱:۵۷
  • ۰ نظر

بسم الله


«سریال سرگذشت ندیمه»

می‌فهمیش اما نمی‌فهمیش.