۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شکرا لله» ثبت شده است

376 + 1005

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۳ بهمن ۹۸
  • ۰۲:۴۵
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دومین روز ماهِ بهمنم را با نوشتن شروع کردم. هی نوشتم و پاک کردم. البته با دیلیتِ کیبورد. اما قشنگ‌ترین کاری که کردم خواندن جزوه‌هایی بود که در راستای مسیر روزنامه‌نگار شدنم، یک جزوه‌ی درسی به حساب می‌آید. درسی که این ترم می‌خواهم انتخابش کنم. سه واحدی که برای انتخاب کردنش مشتاقم. با استادی که حسِ استادانه‌ای در من رویانده و واقعا شاگرد اویم. آنقدر که دیگر دستم نمی‌رود بنویسم «حداقل» حتی اگر در چتِ شخصی‌ام باشد. نزدیک به دو سال است که من وقتِ نوشتن «حداقل» دستم را پس می‌زنم و می‌نویسم «دستِ‌کم». اما امان از لحظه‌ای که جایی کلمه‌ی «لیست» ببینم. فوری باید به «فهرست» تغییر کند. خلاصه اینکه پیشاپیش دارم جزوه‌های درسی‌اش را می‌خوانم تا مثل یک گربه‌ی ملوسِ مشنگ سر کلاسشان ننشینم.

376 + 1003

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۱۸:۲۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

قرار بود به جای من در جلسه‌ی اول کارگاه داستان‌نویسی‌ام [که در تهران برگزار می‌شد و نبودم] شرکت کند. همینقدر پشتیبان و دلگرم ‌کننده و اردی‌بهشتی. 

376 + 998

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۱۵:۲۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

پدرم کنار نوه‌اش دراز کشیده انیمیشن زوتوپیا می‌بیند. یا به قولِ فاطمه‌سادات: خرگوشِ پلیس :)

376 + 992

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸
  • ۱۰:۰۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

تمام شد. نتیجه‌ی امتحانات ترم پنج کارشناسی روزنامه‌نگاری‌ام چه می‌شود، فقط خدا می‌داند ولی امیدوارم روحم، پس از این دو هفته فشارِ حداکثری از غرب و شرق و شمال و جنوب، با دیدن نمره‌ها غمگین‌تر نشود.

376 + 987

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
  • ۰۱:۵۲
  • ۰ نظر

بسم‌ الله

 

سپر بلایم شده است. این روزها. و چقدر من به این سپر می‌بالم؟ خدا می‌داند.

 

376 + 980

  • ف .ن
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
  • ۰۰:۰۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

آذر هم آمد. پاییز واقعا دارد تمام می‌شود. اما، چه لحظه‌های عجیبی که نارنجی‌طور در آن ثبت شدند. از این‌طرفِ ولیعصر تا آن‌طرفش. انقلاب و دستفروش‌هایش. مترو و له شدن و خنده‌هایمان. تئاترشهر و چراغ قرمز‌های روی اعصابت و خنده‌های من. عکس علی فروغی که همین دیشب خاطره‌اش را ثبت کردیم. چه دوندگی‌ای. چه خنده‌هایی. چه سرمایی. چه سوزی. چه نگاه‌هایی. چه لب‌خندی.

برایت نوشتم آخرین ماهِ پاییزت به خیر و خوشی. واقعا برای همه‌مان خیر و خوشی طلب می‌کنم از خداوند. خوشی‌های خنده‌دار. خوشی‌های نارنجی‌طور. حتی بزرگترینش؛ فیروزه‌ای.

 

376 + 979

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸
  • ۲۱:۳۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

پیراهنش بر تنم است. به یادِ اردی‌بهشت‌. به یادِ اولین دیدن. همین پیراهن بود. همین تار و پود.

376 + 976

  • ف .ن
  • شنبه ۲۵ آبان ۹۸
  • ۰۹:۲۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

برف می‌بارد. به همین سادگی. دوان دوان، حالا نه خیلی ملموس و جسمی بلکه درونی. از درون داشتم دویِ بامانع می‌رفتم. موانع ماشین‌ها و آدم‌های پارک شده در کوچه‌ی خوابگاه بودند. برف می‌بارد. شدید. دوان دوان. رسیدم به سرویس دانشگاه. زهرا برایم جای گرفته بود. نشستم. گوشی را درآوردم. راه افتادیم. برف. شروع شد. برف بارید. قدم‌ زنان. حالا که وسطِ راه هستیم و من دارم به پادکستِ ممد شاهِ دیالوگ باکس گوش می‌دهم به آهنگ پایانیش، برف می‌دود. در چشم‌های ذوق زده‌ام. در اولین تبریک برفی‌ای که برایش فرستادم. در انتظار دیدن لب‌خندی که برایم می‌فرستد. برف می‌بارد. چه قشنگ است این نعمت‌های باحالِ جادویی.

376 + 974

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ آبان ۹۸
  • ۲۳:۵۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

می‌گویم دلم می‌خواهد برایت کتاب بخوانم.

می‌گوید خب بخوان.

 

جز لب‌خند زدن چه می‌توانم بکنم؟

376 + 972

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸
  • ۲۱:۴۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

ایده‌ها می‌آید در سرم. خوشحال می‌شوم. بعضی‌هایشان را پیاده می‌کنم و بعضی را سوار. می‌رویم. تا دلِ شدن.