۳۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

376 + 659

  • ف .ن
  • شنبه ۲۵ شهریور ۹۶
  • ۰۲:۰۹
  • ۰ نظر
بسم الله

دعایِ مادرم تأثیر کرده
مسیرِ زندگیم تغییر کرده


عجب شعری ست که این چنین در این ساعت از شب، من را می برد به هوایی که توصیفش نمیتوان کرد.

آهنگ رفیقم حسین | حامد زمانی و عبدالرضا هلالی

376 + 658

  • ف .ن
  • جمعه ۲۴ شهریور ۹۶
  • ۲۱:۵۹
  • ۰ نظر
بسم الله

خداوندِ جانم، متشکرم. به خاطر اینکه تو خدایِ منی. لااله الّاالله. و من فقط سجده ی شکر به جای می آورم. نتایج آمد و من خوشحالم. خانواده ام خوشحالند. امید دارم که خداوند هم برایم خوشحال باشد. توکلت علی الله، برای باقیِ مسیر زندگی ام روی زمین. لب خند

376 + 657

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۴۷
  • ۰ نظر
بسم الله

جستجو را دوست دارم.
فیلمهایش را هم.
دنیای آگاهی و خبر را دوست دارم.
فیلمهایش را هم.
مثل فیلم Truth، که امشب دوباره دارم نگاهی بهش می اندازم.

376 + 656

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۲۶
  • ۰ نظر
بسم الله

عجیب ترین اتفاق جهان،
سلام خداوند به تو.

امروز که برنامه ی دهه ی سوم زندگی ام روی زمین را، در دفترچه ی نارنجی ام نوشتم، به یاد تو افتادم. به یادت افتادم چون یکی از کارها، تو بودی. نه، حالا که بهتر فکر می کنم می بینم باز هم در کارهایم نشانی از تو بود. مثل به دنیا آوردنت. مثل تربیت و ساماندهیِ رشد و پرورشی که خداوند انجام می دهد و آموزش را به من می سپارد. مثل اشک شوق ریختن برای اولین باری که روی پاهایت راه می روی. مثل لب خندی که برای برق نگاهت می زنم.  مثل محکم در آغوش گرفتنت تا به یادت بیاورم که سخت کوهی می شوم جابه جا نشدنی. مثل خیلی لحظه های ریز و درشتِ زندگی ات، که من باید برای آن ها و در آن ها، کارهای مهمی انجام دهم. کارهای ساده ی مهم. و این زندگی، این زندگیِ روی زمین، این مأموریتِ مهم، هر لحظه اش مهم است و اما، ساده می توان گرفتش. یک سادگیِ فیروزه ای. داشتم می گفتم برایت، برای تو که ریشه ای. ریشه جانم، در لیست برنامه ام، تو بودی و یک کار قشنگ دیگر برای تو. برای زمانی که بزرگ شوی و بخوانی. و بخوان. بخوان به نام پروردگارت. برای پروردگارت. من برای تو می نویسم. گاه دلی و نرم و گاه تذکر و محکم، اما همه اش برای توست. نرمش را خوب به خاطر بسپار و محکمش را هم در قلبت جای بده و چون سخت بود، محکم بود، تند بود، خوشت نیامد، بیرونش نریز. پرتش نکن به گوشه ای. ریشه جان، گاهی، گوشه ای ها، بیشتر به کارت می آیند. به خاطر بسپار و بدان که من هم همراه نرم و سخت گفته هایم برای تو، یاد می گیرم و بزرگ می شوم. عجیب ترین اتفاق جهان، روزی این نوشته ها، کتاب می شوند، به دست تو می رسند و آن را باز می کنی و می خوانی و در آن عمیق می شوی. و من منتظر همان لحظه ام. که تو، عمیق شوی. در همه چیز جهان. یک عمیق شدنِ محکمِ ساده. این سه اصل را فراموش نکن. این سه اصل را فراموش نمی کنم. زندگی ات باید این سه اصل را داشته باشد. زندگی مان بدون این سه اصل، همان دانش آموزِ کم کارِ بازیگوشی می شود که یک لنگه پا گوشه ی کلاس ایستاده و در بی تعادلی اش، نه درس را خوب می فهمد، نه می تواند خوب بازیگوشی کند و نه غروری برایش می ماند. این نشو. این نمی شوم. من و تو، از یادمان نمی رود که عمیق باشیم در جای جایِ جهان، نکته نکته یِ زندگی، و محکم قدم برداریم و ساده یک به یکِ مسائل پیش رویِ مأموریتمان را حل کنیم. میوه یِ خوش بویِ دلم، روزی که کتاب یادداشت هایم را در دستت گذاشتم، به من لب خند بزن. من برای دیدن لب خندِ محکمِ تو، رویاها ساخته ام و حظ ها بُرده ام.


376 + 655

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶
  • ۱۴:۰۹
  • ۰ نظر
بسم الله

عروسی مبارک،
ایشالا به پای هم پودر شین!


بخوانید. حتما کتاب تاریخ مستطاب آمریکا را بخوانید. و حتما ببینید. کاریکاتورهایی که در این کتاب است. بی نظیر است.

376 + 654

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۹۶
  • ۰۰:۲۱
  • ۰ نظر
بسم الله

متشکرم از رفیق جانِ خونگرمم، ماهی قرمزِ قدیمی و اصیلِ وبلاگ نویسی، که نام این وبلاگ را اینطور قشنگ کرد. لب خند.

به رسمِ شکل و لحن دوستی مان =>  ^_^

376 + 653

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۹۶
  • ۰۰:۱۲
  • ۰ نظر
بسم الله

هیچوقت مسئله ای به نام کنکور، برایم مهم نبود. نمی خواستم مهمش کنم. که اگر می کردم باید در این چهار سال، اتفاق می افتاد. مهمش نکردم و راحت از کنارش گذشتم. چون نمی دانستم از آن چه می خواهم. در حالایِ حالایِ خودم، اگر غوغای درونم را توان خاموشی ندارم، نه برای کنکور است، نه برای مهم شدن مسئله ای به نام کنکور، نه برای حرف آدمها، و نه برای خودم، که فقط برای مهم ترین علت زندگی کردنم است. نمی خواهم پشت این معـ ـبر بمانم. من برای عبور آمده ام. برای عبور خلق شده ام. برای عبور زندگی می کنم. من مأمور شده ام به عبور از معـ ـبرها. حالا این انتظاری که پایانش را در دست خود نمی بینم، دارد جنگ داخلی به راه می اندازد. با خویش، با آدمها، با اشیاء، با زمان. با هر آنچه که جلوی راهم سبز شود. جنگ داخلی ام عواقب دارد. مثل تصمیم به خانه نشینی تا اینکه ببینم پشت این معـ ـبر چه خبر است. نمی خواهم فامیل را ببینم. دوستانم را ببینم. به کتابخانه بروم و تردید داشته باشم که چند کتاب مورد نظرم را بردارم یا برندارم. حتی با دنیای اینترنت هم کمی قهر کنم. کمی دوری. کمی خلوت. اما این اضطرابِ مزمن، نه اینکه خودِ مرگ، بلکه مانند مرگ است. هر چه از آن دوری کنی، بیشتر به تو نزدیک می شود. آسایشی نمی یابم. تا لحظه ی عبور. تا لحظه ی عبور.

توکلت علی الله

376 + 652

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶
  • ۲۳:۰۸
  • ۰ نظر
بسم الله

به خواهرم می گفتم همه ی زندگی ام این روزها شده نوش جان کردن استرس. استرس برای نتایج کنکور سراسری، استرس برای بازی فوتبال پرسپولیس و الاهلی. امید دارم که آخر قصه ی کنکور هم مثل بازی فوتبال، پر از جیغ و شادی باشد برای همه مان. همه ی کنکور داده هایِ منتظرِ مضطرب این روزها.

376 + 651

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶
  • ۱۵:۱۰
  • ۰ نظر
بسم الله

چهل روز گذشت.
اینگونه طی می شود عمر،
و انسان ها هنوز سرگردانِ انتخاب هایشان هستند.

376 + 650

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۵۲
  • ۰ نظر
بسم الله

زندگی ام باید موضوعی داشته باشد. شخصیت من با موضوعات تعریف می شوند. خواب هایم موضوعی دارند، فکرهایم، داستان هایم، کارهایم، آرزوهای برنامه ریزی شده ام، مشکلاتم، دردهایم، خاطره هایم، موسیقی ای که دلم می خواهد پیگیرش باشم، فیلم هایی که می خواهم ببینم، کتاب هایی که می خوانم، روزی که می خواهم شروع کنم و شبی که می خواهم تمام شود. زندگی ام باید موضوعی داشته باشد و از کارهایی که قرار است بدون موضوع انجام دهم دوری می کنم. مثل داستان نویسی با موضوع آزاد، فیلم های سرگرم کننده ی سطح پایین، آهنگ های شادِ تحرک آور و وقت های بی هدف غلت زدن قبل خوابیدنم. در شخصیتم این ویژگی نهادینه شده که باید قبل خواب فکر کنم. به موضوعی خاص. می تواند واقعی باشد و نباشد. اگر نباشد، پس حتما یک طرح کلی داستانی ست که قرار است من از اول با یک اتفاق شروعش کنم و با یک اتفاق به پایان برسانمش. با یک اتفاق خوب به پایان برسانمش. در یک سال، شاید من سیصد داستان می نویسم قبل خواب در سرم. من پرکارترین نویسنده یِ شبانه ی جهانم. اما حالا با این توصیف ها، می شود بدون فکر کردن به یک شخص محکم، فکرهای عاشقانه ام را هدر بدهم؟ می شود و اگر بشود به نظرتان عذاب نمی بینم؟ می بینم. با هر آهنگ عاشقانه ای که دوستش داشتم، عذاب می بینم که فکرهای بعدش، موضوعی ندارد. موضوعی از جنس یک آدم. و حیف که با داستان های ذهنی ام این لحظات طی می شوند و من هنوز افسوس می خورم. الهی! عشق. الهی! عشق.