۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید جایش امن است» ثبت شده است

376 + 658

  • ف .ن
  • جمعه ۲۴ شهریور ۹۶
  • ۲۱:۵۹
  • ۰ نظر
بسم الله

خداوندِ جانم، متشکرم. به خاطر اینکه تو خدایِ منی. لااله الّاالله. و من فقط سجده ی شکر به جای می آورم. نتایج آمد و من خوشحالم. خانواده ام خوشحالند. امید دارم که خداوند هم برایم خوشحال باشد. توکلت علی الله، برای باقیِ مسیر زندگی ام روی زمین. لب خند

376 + 656

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۲۶
  • ۰ نظر
بسم الله

عجیب ترین اتفاق جهان،
سلام خداوند به تو.

امروز که برنامه ی دهه ی سوم زندگی ام روی زمین را، در دفترچه ی نارنجی ام نوشتم، به یاد تو افتادم. به یادت افتادم چون یکی از کارها، تو بودی. نه، حالا که بهتر فکر می کنم می بینم باز هم در کارهایم نشانی از تو بود. مثل به دنیا آوردنت. مثل تربیت و ساماندهیِ رشد و پرورشی که خداوند انجام می دهد و آموزش را به من می سپارد. مثل اشک شوق ریختن برای اولین باری که روی پاهایت راه می روی. مثل لب خندی که برای برق نگاهت می زنم.  مثل محکم در آغوش گرفتنت تا به یادت بیاورم که سخت کوهی می شوم جابه جا نشدنی. مثل خیلی لحظه های ریز و درشتِ زندگی ات، که من باید برای آن ها و در آن ها، کارهای مهمی انجام دهم. کارهای ساده ی مهم. و این زندگی، این زندگیِ روی زمین، این مأموریتِ مهم، هر لحظه اش مهم است و اما، ساده می توان گرفتش. یک سادگیِ فیروزه ای. داشتم می گفتم برایت، برای تو که ریشه ای. ریشه جانم، در لیست برنامه ام، تو بودی و یک کار قشنگ دیگر برای تو. برای زمانی که بزرگ شوی و بخوانی. و بخوان. بخوان به نام پروردگارت. برای پروردگارت. من برای تو می نویسم. گاه دلی و نرم و گاه تذکر و محکم، اما همه اش برای توست. نرمش را خوب به خاطر بسپار و محکمش را هم در قلبت جای بده و چون سخت بود، محکم بود، تند بود، خوشت نیامد، بیرونش نریز. پرتش نکن به گوشه ای. ریشه جان، گاهی، گوشه ای ها، بیشتر به کارت می آیند. به خاطر بسپار و بدان که من هم همراه نرم و سخت گفته هایم برای تو، یاد می گیرم و بزرگ می شوم. عجیب ترین اتفاق جهان، روزی این نوشته ها، کتاب می شوند، به دست تو می رسند و آن را باز می کنی و می خوانی و در آن عمیق می شوی. و من منتظر همان لحظه ام. که تو، عمیق شوی. در همه چیز جهان. یک عمیق شدنِ محکمِ ساده. این سه اصل را فراموش نکن. این سه اصل را فراموش نمی کنم. زندگی ات باید این سه اصل را داشته باشد. زندگی مان بدون این سه اصل، همان دانش آموزِ کم کارِ بازیگوشی می شود که یک لنگه پا گوشه ی کلاس ایستاده و در بی تعادلی اش، نه درس را خوب می فهمد، نه می تواند خوب بازیگوشی کند و نه غروری برایش می ماند. این نشو. این نمی شوم. من و تو، از یادمان نمی رود که عمیق باشیم در جای جایِ جهان، نکته نکته یِ زندگی، و محکم قدم برداریم و ساده یک به یکِ مسائل پیش رویِ مأموریتمان را حل کنیم. میوه یِ خوش بویِ دلم، روزی که کتاب یادداشت هایم را در دستت گذاشتم، به من لب خند بزن. من برای دیدن لب خندِ محکمِ تو، رویاها ساخته ام و حظ ها بُرده ام.


376 + 652

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶
  • ۲۳:۰۸
  • ۰ نظر
بسم الله

به خواهرم می گفتم همه ی زندگی ام این روزها شده نوش جان کردن استرس. استرس برای نتایج کنکور سراسری، استرس برای بازی فوتبال پرسپولیس و الاهلی. امید دارم که آخر قصه ی کنکور هم مثل بازی فوتبال، پر از جیغ و شادی باشد برای همه مان. همه ی کنکور داده هایِ منتظرِ مضطرب این روزها.

376 + 574

  • ف .ن
  • جمعه ۲۰ مرداد ۹۶
  • ۲۳:۲۸
  • ۰ نظر
بسم الله

بیشترینِ سپاهت، جوان است. رنگش، حالش، ذوقش، جانش، حرکتش، رفتارش، لبخندش، فکرش، چشمش، چشمش، چشمش. جوان است که سپاهِ تو را به حرکت در می آورد. جوان است که خون می شود در لوله ی تفنگ. که زَدَمِش، زدمش هایش نیرو می دهد به بقیه یِ سپاه. که امر می پذیرد. که کار می کند. که درست می کند. که جان می دهد. که جان می گیرد. که عشق را هیچ گاه از تنش بیرون نمی آورد. بیشترینِ سپاهت، جوان است. و حالا، جوان ها، باید قهرمان شوند. از نداشتن نترسند. از کمبود بغض نکنند و از ادا درآوردن آدم بزرگ ها دل نبازند. و حالا، جوان ها، باید قهرمان شوند. همانطور که همیشه بوده اند.