- ف .ن
- جمعه ۲۶ مرداد ۹۷
- ۰۳:۴۴
- ۰ نظر
بسم الله
به پیراهن آبیام فکر میکنم. به حریر صورتی گلگلیاش. به گلهای کوچکِ آبیاش. به چینهای کوچکش که وقتی روی زمین بچرخم چینهای بزرگ روی صورت دنیا میاندازد. به پیراهن آبیام فکر میکنم و لبخندی که نمیخواهم فراموش کنم مالِ من است. روزی نوشتم صاحب نشانِ لبخند هستم و پای این مُهر باید بمانم. انگار با خونم انگشت زدهام پای این نشان. پای همین نشانِ اسرارآمیز. لبخندی که گاهی آبیست با حریرِ صورتی گلگلی. و گاهی سیاه و ساده است و گاهی دامن بلندی به تن کرده که دلِ تمامِ درختها را برده است. و گلها به افتخارش کلاه از سر برمیدارند. به پیراهن آبیام فکر میکنم و برنامه میچینم کلاهی از یک گل بگیرم و روی سرم بگذارم و برقصم. آرامم. آرامشی دارم هیجانانگیز.