- ف .ن
- يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۸
- ۰۰:۵۱
- ۰ نظر
بسم الله
از وقتی که دانشجو شدم یکی یکی ایرادهایم میزند بیرون. تجربهی همخانه شدن با چندنفر در یک اتاق چندمتری، همسایه شدن با چندنفر در یک محیطِ چندمتری، دانشگاه و دانشجوها و استادهایش، قلب قلبی شدن تمام وجودم و کشف کردن یک نفر دیگر، دور بودن از خانواده، مسافر بودن و حکم یک مهمانِ عزیز را پیدا کردن در خانه و بین فامیل، همهی اینها از من چیزی ساخته که هر روز و هر دقیقه، در حال بررسی خودم هستم. در تکِ تکِ رفتارهایم و بازخوردهایی که به سمتم میآید تیز میشوم. سر خم میکنم و زل میزنم به خودم. کشف میکنم این انسانِ بیست و چهار سالِ زمینی عمر کرده را. هر روز و هر دقیقه. و چه لذتی بالاتر از کشف کردن؟!
در میان این کشف و استخراجهای مهم و چالشی و حساس، من امروز فهمیدم که توانِ تحملِ بحثم پایین است. وارد بحث میشوم تا پیروز از آن خارج شوم وگرنه بهم میریزم و رفتارهایی ناخوب نشان میدهم. این را قبل ظهر امروز فهمیدم. وقتی که با متنی که در حدود ساعت هشت صبح، در کانال گذاشته بود و من باید میخواندم مواجه شدم. برای من نوشته بود. وقتی خواندم اُردیبهشتی شدم. چون من دوباره چیزی کشف کردم و ماموریت جدیدی روی زمین برای تکامل خودم به من سپرده شده بود. «بحث و گفتگو را، نه برای پیروز شدن، برای بزرگ شدن، انجام بده.» بله، من از وقتی که دانشجو شدم بیشتر خودم را میبینم و میشناسم و سلام و احوالپرسی دارم. انگار، در سالهای قبلش، با کسی دیگر زندگی میکردم.