- ف .ن
- جمعه ۲۰ مهر ۹۷
- ۲۲:۲۱
- ۰ نظر
بسم الله
کوه بودم. از خودم بالا میرفتم. سنگلاخهایم زیر پایم سُر میخوردند. شاخههایم به خودم گیر میکردند. از سختیِ خودم خسته میشدم. در جای دنجی از خودم میایستادم و خستگی در میکردم. افقی دورتر از خودم را میدیدم و لذت میبردم. و گاهی هم میترسیدم. و گاهی هم غمگین میشدم. کوه بودم. از خودم بالا میرفتم. به ایستگاه چهارمم رسیدم. لبخند زدم از این فتح. از این رد شدن. از این رفتن و رفتن و رفتن و مغلوب نشدن. کوه بودم. سخت و ترسناک. سخت و بدبدن. اما، بالاخره مغلوب شدم. مغلوبِ ارادهای قویتر. و چه زیباست ارادهی قوی...