۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیای اسرارآمیزم» ثبت شده است

376 + 1015

  • ف .ن
  • شنبه ۲۴ اسفند ۹۸
  • ۰۰:۱۱
  • ۰ نظر

نامه‌‌ی بسته شده به پای خرگوش تند و تیز | برسد به دستِ جانِ عزیز

 

آقای جانِ عزیز. این نامه را من می‌نویسم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد ولی همه‌ی سوراخ سنبه‌های ذهنش، شبیه دنیای ذهنیِ شماست. من یک طرفدار نیستم. یک عاشقِ دو آتیشه‌ی آثار شما و از اینجور اسم‌هایی که آدم‌ها روی خودشان می‌گذارند هم نیستم. من، منم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد و فهمید صد و سه سال قبلِ او، کسی به دنیا آمد و زندگی کرد و نوشت و ساخت و ساخت و نوشت، که دنیایش را می‌فهمید. آقای جانِ خوش‌فکرم، شما محشرید. من شما را نخوانده‌ام، ندیده‌ام، نشنیده‌ام ولی می‌دانم در ذهنتان چه خبر بود. من شما را بو کرده‌ام. بوها در زندگی من خیلی مهم هستند. این را دوستانم می‌دانند. شما هم بدانید. من با بوی آدم‌ها آن‌ها را از هم تشخیص می‌دهم. بویِ آدم‌ها برای من زمان بودنشان در دنیایم را مشخص می‌کند. یکی ممکن است بویِ دو ساعته بدهد و یکی بویِ هزار سال. بویِ شما، بویِ عمر من است. نمی‌دانم چقدر عمر می‌کنم روی زمین، ولی می‌دانم تا زمانی که زنده باشم در ذهنم زنده‌اید. این را شاید کسی نمی‌دانست. این یکی بودنِ عمیق را. راستش خودم نخواسته‌ام بگویم. ولی من گاهی گریه می‌کنم. که چرا وقتی زنده بودید زنده نبودم تا بیایم پیشتان، شاگردتان شوم و تا ابــــــــــــــــــد، کنار هم بنویسیم و بخندیم. به چه؟ به سوراخِ قشنگی در دلِ زمین، که در آن یک هابیت زندگی می‌کرد.

جان رونالد روئل تالکین عزیز، برای همه‌ی کلماتتان، تصاویری که خلق کردید، زبان‌هایی که ساختید و عشق‌هایی که در دلِ من روشن کردید، قول می‌دهم که همیشه شاگردِ دنیای اسرارآمیزمان بمانم. یک شاگردِ عاشق و منظم و سمج.

 

ممنونم از دعوتِ آقای دکتر صفایی‌نژاد :)

376 + 1003

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۱۸:۲۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

قرار بود به جای من در جلسه‌ی اول کارگاه داستان‌نویسی‌ام [که در تهران برگزار می‌شد و نبودم] شرکت کند. همینقدر پشتیبان و دلگرم ‌کننده و اردی‌بهشتی. 

376 + 1002

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۱۶:۲۶
  • ۰ نظر

بسم الله

 

جادوگرها

رولد دال

ترجمه‌ی محبوبه نجف‌خانی

نشر افق

32 هزار تومان

 

یک داستان کودکانه. و حتی نوجوانانه. پسربچه‌ای قصه‌ی مواجهه‌اش با جادوگرانِ انگلیسی را برایمان تعریف می‌کند که به قول خودش ممکن است در آخر جیغ‌تان دربیاید. اصلا قرار نیست برای باور کردنش به خودتان سختی بدهید. خودبه‌خود باور می‌کنید و دلتان می‌خواهد بفهمید بالاخره همه‌ی بچه‌های انگلستان به موش تبدیل می‌شوند یا نه. کلمه‌های سبکی استفاده می‌کند. رولد دال را می‌گویم. شخصیت‌های جمع و جوری در داستانش آورد که پیگیریِ وضعیتشان راحت بود. برای کسی مثل من که سرش درد می‌کند برای ایده‌یابی، داستان ساده‌ی خوش‌خوانِ ایده‌سازی بود. پسربچه‌ی داستان و مادربزرگش طوری قصه‌‌گویی می‌کنند که در آخر باید باور کنیم «از زنانی که دستکش می‌پوشند و کله‌شان را می‌خارانند باید دورِ دور شد.»

376 + 1001

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۱۶:۰۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

وقتی رفتیم به کتابفروشی نشر افق، هر کداممان گوشه‌ای را انتخاب کردیم. من به سراغِ کتاب موردنظرم رفتم. دروازه مردگان جلد اول، جلد اول، جلد اول. همینطور برای خودم زمزمه می‌کردم تا پیدایش کنم. انگار با صدا زدنش خودش را می‌آورد بیرون و می‌گفت «من اینجام». با تقلای من و پیگیری‌های پسرِ جوانِ کتابفروش بالاخره در انباری یافت شد. جلد اول و دوم را به دست گرفتم و گذاشتم روی میز. او هم از گوشه‌ی خودش بیرون آمد و کنارم ایستاد. دو کتاب در دستش بود. جادوگر‌ها و چارلی و کارخانه شکلات سازی از رولد دال. نخوانده بودم. یعنی اصلا رولد دال را به داستان‌هایش نمی‌شناختم. به کُری خواندن‌های او از اینکه من خیلی از نوستالژی‌ها را نخوانده‌ام می‌شناختم. همه‌ی این‌ها را برایم هدیه خرید. من؟ یک خجولِ هیجان‌زده‌ی متشکر بودم. این‌ها را گفتم تا الان بگویم که جادوگرها را تمام کردم. چند روزی می‌شود. و می‌خواهم درباره‌اش چندخطی بنویسم. 

376 + 997

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۲:۵۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

چرا آدم باید ادا دربیاورد؟ بدون ادا و اطوارِ روشنفکرانه‌ی صلح‌طلب و دوست‌دار هرچیز و هرکسی می‌خواهم بگویم، مورچه‌ها کشور ندارند من از روی پرچمشان رد شوم تا شدتِ انزجارم را نسبت بهشان نشان بدهم؟! 

376 + 996

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۲:۲۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

تا به حال شده از درونِ بالشت‌تان صدایی بشنوید؟ من دیشب صدای دختری را شنیدم که می‌گفت «راحت بخواب، من بیدارم».

376 + 995

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۱:۲۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

قبل آمدن ماهِ بهمن می‌خواستم یادداشت آخرین روز ماهِ دی را بنویسم ولی نشد. درگیر شام و شب‌نشینی و کار شدم. و حرف زدن. حرف زدن با او. امشب روبه‌راهِ شوخی و خنده و سربه‌سر گذاشتن نبودم. نتیجه‌اش شد قهر کردن. و حالا قهرم. نمی‌دانم چه می‌کنم فقط می‌دانم حالم میزان نیست. قرار ندارم. از ننوشتن است. در دو سه‌ هفته‌ی امتحان‌ها سرم پر از کلمه شد ولی حالا باید به دنبالشان بدوم. می‌دوم. باید بدوم. باید بنویسم. باید مداوم بنویسم. چرت و پرت. اما بنویسم. مزخرف. ولی بنویسم. دارم می‌نویسم همین حالا. حالایِ حالا. یادداشت آخرین روز ماهِ دی سال هزار و سیصد و نود و هشت را. چه سالی بود. چه سالی شد. و امیدوارم دیگر ملایم بگذرد. تابم خالی شده. تاب و توانم کِش آمده و اگر تلنگر دیگری بهش بخورد محکم پرت می‌شود در صورتم. و آخ از آن درد. آخ از آن سوزش. امروز کتاب هری پاتر و محفل ققنوس جلد اولش را شروع کردم. می‌خوانم و تصویرسازی می‌کنم و حظ می‌برم. می‌خواهم بنویسم. برای حال. برای آینده. برای گذشته. تا حظ ببریم. برای زمان‌های گریزخواهی. برای زمانِ پناه جستن. برای وقتِ کِش تاب و توانمان بخورد به صورتمان. یادداشت آخرین روز ماهِ دی را تمام می‌کنم.

376 + 994

  • ف .ن
  • دوشنبه ۳۰ دی ۹۸
  • ۱۹:۵۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

برگشتم شمالِ شرقیِ کوچکم. باران می‌بارد. سرما هم خورده‌ام. یکی یکی کتاب‌هایی را که نیمه‌تمام گذاشته بودم دارم با لب‌خند می‌بندم و اسمشان را در فهرستِ کتاب‌های امسالم می‌نویسم. تعدادشان کم است اما برای شروعِ این دنیای اسرارآمیز خوب است. خوبِ خوب.