- ف .ن
- پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۸
- ۲۳:۵۳
- ۰ نظر
بسم الله
گردن درد. و ماادراک ماگردن درد.
گرفتگی گردن پیدا کردم. از حدودِ ظهر. شاید هم زودتر. از همان وقتی که برای نمیدانم چندمین بار برادرم داخل اتاق آمد و برای کار عجیب و غریبش، گوشیام را میخواست و هی سوال میپرسید و هی چیزی نشانم میداد و در نهایت، در یکی از این دفعات، موقع بلند کردن سرم از روی بالشت، تق. بله. گردنم صدایی داد. حالم بد شد. دراز کشیدم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم فهمیدم درد شدیدی دارم و نمیتوانم گردنم را مثل همیشه تکان بدهم. گرفتگی گردن. و ماادراک ماگرفتگی گردن! نفهمیدم چطور نماز خواندم، ناهار خوردم، آب گرم به گردنم رساندم، فیلم دیدم، راه رفتم، لقمهی عصرانه خوردم، و حتی خندیدم. خندههایم خندهدار شده بود امروز. با هر بار خنده، آخی میگفتم و از آن آخ، خندهام میگرفت. بساطی داشتم. و هنوز دارم. تمام نشده این درد. من هنوز کلهام کج است و شوهرخواهرم هم به من میخندد. ادایم را درمیآورد و میخندد. و من با حرص میگویم سرت بیاید تا به من نخندی. و قیافهام را شبیه همان شکلک عینک آفتابی زدهیِ بدجنس میکنم. ^_^ بله. این داستان هنوز ادامه دارد و من با همین درد و کلهی کج، آمدهام پای لپتاپ و دارم یادداشت امروزم را مینویسم. چشمتان روز بد نبیند. وقت اذان شب بود که خواهرم به قول خودش وسطِ صحبت با هم، خونش روی من جوشید، و محبتش را با تکان دادن ناگهانی و محکمِ پاهایم ابراز کرد. نتیجهاش شد 360 درجه چرخیدن من و گردنم :| به همین راحتی دردم بیشتر شد.
خلاصه، امشب والیبال ایران و لهستان دارد و من با کلهی کج قرار است در دلم دست و جیغ و هورا بگویم یا فحش بدهم. :)
23:47