- ف .ن
- پنجشنبه ۱۳ دی ۹۷
- ۰۲:۱۸
- ۰ نظر
بسم الله
من آدم جوزدهای هستم. درست گفتم؟ شاید هم جوگیر. این را هم درست گفتم؟ نمیدانم. فقط میدانم من با جو ارتباط تنگاتنگی دارم. از جوِ چیزی بیرونم بیاورند طوری انرژیام خالی میشود که وزنهبردارِ سهبار چراغ قرمز دیده در المپیک هم آنطور بیرمق نمیشود. جو. بله جو. این دوست، شایدم دشمنِ دیرینه. مثلا چرا این را میگویم. آدمیزاد که بدون دلیل نباید حرفی بزند. البته آدمیزاد با هر چیزی اصولا حرف میزند الّا دلیل. داشتم میگفتم. من بدون دلیل کاری نمیکنم. حرفی نمیزنم. حتی همان نگاههای بدون اجازهام هم. بیاجازه هست ولی بیدلیل که نیست. داشتم میگفتم. اِی بابا. چرا وسطِ کلمههایم پیدایت میشود؟ بخواب. درس داری. من هم دارم. ای دادِ بیداد. گفتم درس. اصلا آمده بودم همین را بگویم. بگویم من آدم جوزده و جوگیری هستم. جوِ خوابگاه و آن همه دانشجوی مشغول درس خواندن را ول کردهام آمدهام خانهی پدری. که چه بشود؟ استراحت کنم. چه استراحتی! قهوهی مسمومِ قجری شد نشست در جانم. اضطراب همهی جانم را گرفته. همهی همان جانِ مسموم. اضطرابِ تک به تکِ درسهایی که نیمهتمام ماندهاند. اضطراب مقالهی اقتصاد. مقالهی روانشناسی. جوِ خوابگاه را رها کردم گفتم بروم خانه در سکوت و آسایش بیشتری درس بخوانم. چه نصیبم شد؟ خواب. فقط خواب. به والله فقط خواب. در این یک هفته یا خواب بودم، یا گیج و منگِ بعد از خواب، یا مشتاقِ خواب، و یا به آنهایی که خوابیده بودند با حسرت نگاه میکردم. بله. من آدم جوزدهای هستم و اضافه کنید به آن، جوگیر بودن را. بدشکل، جوِ خانه من را گرفته و اسیر کرده. فردا رخت میبندم. البته رخت چندانی که نیاوردم. در اصل کوله میبندم و چهارتا کتابی را که نیمهتمام ماند میبرم و لپتاپی که نشد آخرین فیلم از لیست نولان را هم در خانه نگاه کنم و عینکی که درست شد و مانتوی سبزی که عضو جدید کمدِ خوابگاهم میشود. مانتویِ سبز دوستداشتنیام. میخواستم چه بگویم چه گفتم. اما مهم نیست. مهم، اصل کلام است. که من جوزده و جوگیر هستم اما سست نه. مثلا نه تابستان و دوری، و نه اوایل پاییز و بیتوجهی، و نه باقی روزهای زرد و نارنجی، نتوانستند کاری کنند. من هنوز هم به عکسهایت نگاه میکنم میخندم.