- ف .ن
- يكشنبه ۴ آذر ۹۷
- ۱۶:۱۳
- ۰ نظر
بسم الله
و خداوند، تدبیر کرد.
«محمد آمد»
و محمد، لبخند زد.
«صادق شد»
بسم الله
کاش، این آرزو نبود.
کاش، این آرزو به دل نمی ماند.
کاش، این آرزویِ به دل مانده، اینقدر سوزناک نبود.
مردِ خوش قلمِ عصرِ بد قلمی ها،
مردِ عاشقِ عصرِ خیانت ها،
مردِ خوش فکرِ عصرِ روشن فکری ها،
مردِ عزیز،
مردِ محترم،
مردِ دوست داشتنی،
نادر خانِ ابراهیمی،
دیدنت،
کاش، آرزو نمی شد.
کاش، ۱۰ سال دیگر صبر می کردی برای رفتن، تا می دیدمت. برایم صحبت می کردی. در صفحه ی اول یک عاشقانه یِ آرامت، برایم دست خطی می نوشتی، مثلا؛ همیشه بنویس و بجنگ دختر جان.
دیروز به دنیا آمدی و دو ماه دیگر می روی، اما سالهای بین این دو ماه، عجب زندگی عجیب و خوش طعم و رایحه و رنگی داشتی. نصیب ما نیز. مبارزه و عشق. مبارزه و عشق. مبارزه و عشق.
شعر ماندگار و زیبایِ سفر برای وطن از نادر خان ابراهیمی
با صدای محمد نوری هم که حتما شنیده اید.
#یک_عاشقانه_آرام_از_طرف_شاگرد_برای_استادش