- ف .ن
- دوشنبه ۴ شهریور ۹۸
- ۰۰:۵۶
- ۰ نظر
بسم الله
این یادداشت کوتاهم که سه سال پیش، همین روزها، نوشته بودم.
مینیمال در ادبیات
مینیمال یک جریان است. یک گرایش فکری. مکتبیست که فقط مختص ادبیات نیست. در موسیقی وجود دارد، در سینما و معماری هم. این مکتب را به "سادگی" میشناسند. شناسهی اصلیاش ساده بودن طرح و موضوعی است که سازنده در سرش ایجاد میکند. گاهی هم ساده بودنش به حدی است که ناگهانی و تصادفی به وجود میآید و میشود یک اثر مینیمالیستی. مینیمال در اواخر دهه ی 1960 جان گرفت. به کوتاهِ کوتاه بودن شهره است. به ساده بودن نیز. شعار اهل ادب این مکتب این است که هر چقدر کم بنویسی باز هم زیاد است. مینیمال با یک اثر ادبی کاری میکند که از آن فقط یک بدن باقی میماند. یک بدن سالم البته. که نه چربی اضافه دارد، و نه جایی از آن بزرگ است. شکم و باسن و سر و صورت و پا و دست و ... معمولی است. اضافه وزن در مینیمال وجود ندارد.
مینیمال را بخاطر اسمش شاید به کم حجمی بشناسند. درست است. اما همیشگی نیست. امکان دارد یک اثر ادبی به چندین صفحه برسد اما مینیمال به حساب بیاید. به این دلیل است که عناصر اصلی مینیمال را دارد. پس صرف اینکه یک داستان کوتاهِ کوتاه است نباید آن را مینیمال دانست. باید همهی شرایط یک اثر مینیمالیستی را داشته باشد.
در مینیمال شخصیتها ساده هستند. مثل من و تو. مثل همهی آدمهایی که در خیابان از کنارشان عبور میکنیم. بیشتر مواقع قهرمانی در اینگونه داستانها وجود ندارد. و یک فرد برتر از بقیه نیز. شخصیتها ساده هستند و تغییری هم نمیکنند. به خصوص تغییر رفتاری و اخلاقی. داستانهای مینیمال بیشتر از بعدِ بعدِ ماجرا شروع میشوند. در وسط حادثه معمولا شروع نمیشوند مثل داستان کوتاه. بیشتر به عواقب میپردازند. آن هم خیلی ساده و با الفاظ و اتفاقهای سادهتر.
زمان و مکان در مینیمال پرش قابل توجهی ندارد. شاید داستان فقط یک ساعت را روایت کند. و یا حتی چند دقیقه.
نتیجه گیری و پایان کاملا در مینیمال با بقیهی انواع ادبی فرق میکند. امکان دارد یک داستان مینیمال در نظر یک خواننده اصلا ته نداشته باشد. اما در اصل دارد. سادگیاش باعث شده است که عیان نباشد و بر خلاف تمام مسیر داستان که رو بود و نیاز به تفکر نداشت برای فهمیدنش، اینجای قصه، یعنی پایان، در مینیمال نیاز به تفکر است. که گاهی یعنی خودت(خواننده) ببین چه نتیجهای میگیری.
از مینیمال نویسهای معروف میتوان ریموند کارور را نام برد. آنتوان چخوف، اُ هنری و ...
در داستانهای کارور، سادگی مشهود است. افراد عادی هستند و رفتارهای عادیتری هم دارند. یک اتفاق اصلی وجود دارد و آن هم به کلی شخصیتها و مسیر داستان را تغییر نمیدهد. بلکه جزئی است. و اگر هم کلی باشد آنقدر نمود بیرونی ندارد.
در آخر این مقالهی کوتاه، (خودشیفتهگونه این یادداشت را مقاله میپنداشتم!!) لازم میدانم که بگویم مینیمال برخلاف همهی عناصرش که کوتاه و ساده بودن را فریاد میزند، فکر بلندی پشتش است. که باید به آن فکر کرد. پرداخت. توجه کرد. و درس گرفت. نکتهای که در داستان کوتاه و رمان به وضوح دیده میشود اما در یک اثر مینیمالیستی نه.
7:16 صبح پنج شنبه 4/ 6/ 1395 خورشیدی