۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برف» ثبت شده است

376 + 977

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۶ آبان ۹۸
  • ۱۱:۲۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دیروز که گفتم برف دوان دوان می‌بارد؟ بله آنقدر بارید و با مردمِ معترض همراه شد که مسیر نیم ساعته به دانشگاه را در سه ساعت و ربع طی کردیم. کلاس اولم که به آن نرسیدم دود شد به جمع آلودگی‌های تهران پیوست. کلاس دومم تشکیل نشد. و من فقط دو کلاس داشتم آن روز. به معنای واقعی کلمه حتی واقعی‌تر از همیشه، برای هیچ به دانشگاه رفتم. آن هم در آن سرما و یخ‌بندان و ماشین‌بندان. بدتر از همه‌ی این‌ها شارژ گوشی تمام‌کردنم بود. شارژر نیاوردنم بود. کار مصاحبه داشتنم بود. اینترنت‌‌‌ها مختل شدن بود. دیروز واقعا با برف روز قشنگی شد ولی با طوفانِ دولت و ملت، قشنگی‌اش خراب شد.

376 + 976

  • ف .ن
  • شنبه ۲۵ آبان ۹۸
  • ۰۹:۲۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

برف می‌بارد. به همین سادگی. دوان دوان، حالا نه خیلی ملموس و جسمی بلکه درونی. از درون داشتم دویِ بامانع می‌رفتم. موانع ماشین‌ها و آدم‌های پارک شده در کوچه‌ی خوابگاه بودند. برف می‌بارد. شدید. دوان دوان. رسیدم به سرویس دانشگاه. زهرا برایم جای گرفته بود. نشستم. گوشی را درآوردم. راه افتادیم. برف. شروع شد. برف بارید. قدم‌ زنان. حالا که وسطِ راه هستیم و من دارم به پادکستِ ممد شاهِ دیالوگ باکس گوش می‌دهم به آهنگ پایانیش، برف می‌دود. در چشم‌های ذوق زده‌ام. در اولین تبریک برفی‌ای که برایش فرستادم. در انتظار دیدن لب‌خندی که برایم می‌فرستد. برف می‌بارد. چه قشنگ است این نعمت‌های باحالِ جادویی.