۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از ریشه شروع می کنم» ثبت شده است

376 + 827

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۱ آذر ۹۷
  • ۲۲:۵۱
  • ۰ نظر
بسم الله

فروکاست‌گرایی،
و جدال انسان و جامعه با این معضل...

376 + 794

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۰ شهریور ۹۷
  • ۰۵:۱۸
  • ۰ نظر
بسم الله

روز اول، ادب.

376 + 779

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۱ شهریور ۹۷
  • ۰۲:۴۴
  • ۰ نظر

بسم الله


برای جبران همه‌ی کلماتی که در طی این بیست‌وسه سال به آدم‌ها نگفته‌ام، می‌خواهم با تو حرف بزنم. من یک دیکتاتورم. یک خودخواه. اما کسی که برایت غذا بپزد و لباس‌هایت را بشوید و موهایت را شانه بزند و بند کفش‌هایت را ببندد و کیف مدرسه‌ات را به دوشت بیندازد و قصه‌های ماجراجویانه‌ی هیجان‌انگیز بگوید و باهات فوتبال ببیند و برای قرمز و آبی کل‌کل کند و روی صورتت نقش پرچم ایران بکشد و دیوار اتاقت را پر از عکس آدم‌های مورد علاقه‌ات کند و پابه پایت فیلم ببیند و با بالشت به جانت بیفتد و حرکت‌های رزمی رویت پیاده کند و شب ها با تو ماه را رصد کند و سر به سرِ ستاره‌ها بگذارد و بوی تک تکِ بلوز‌ها و تی‌شرت‌هایت را نفس بکشد و چشم‌هایت را بسته و باز، ببوسد و «بزن قدش» اصلی‌ترین و رایج‌ترین رفتارش با تو باشد، آیا واقعا دیکتاتور است؟

376 + 656

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۲۶
  • ۰ نظر
بسم الله

عجیب ترین اتفاق جهان،
سلام خداوند به تو.

امروز که برنامه ی دهه ی سوم زندگی ام روی زمین را، در دفترچه ی نارنجی ام نوشتم، به یاد تو افتادم. به یادت افتادم چون یکی از کارها، تو بودی. نه، حالا که بهتر فکر می کنم می بینم باز هم در کارهایم نشانی از تو بود. مثل به دنیا آوردنت. مثل تربیت و ساماندهیِ رشد و پرورشی که خداوند انجام می دهد و آموزش را به من می سپارد. مثل اشک شوق ریختن برای اولین باری که روی پاهایت راه می روی. مثل لب خندی که برای برق نگاهت می زنم.  مثل محکم در آغوش گرفتنت تا به یادت بیاورم که سخت کوهی می شوم جابه جا نشدنی. مثل خیلی لحظه های ریز و درشتِ زندگی ات، که من باید برای آن ها و در آن ها، کارهای مهمی انجام دهم. کارهای ساده ی مهم. و این زندگی، این زندگیِ روی زمین، این مأموریتِ مهم، هر لحظه اش مهم است و اما، ساده می توان گرفتش. یک سادگیِ فیروزه ای. داشتم می گفتم برایت، برای تو که ریشه ای. ریشه جانم، در لیست برنامه ام، تو بودی و یک کار قشنگ دیگر برای تو. برای زمانی که بزرگ شوی و بخوانی. و بخوان. بخوان به نام پروردگارت. برای پروردگارت. من برای تو می نویسم. گاه دلی و نرم و گاه تذکر و محکم، اما همه اش برای توست. نرمش را خوب به خاطر بسپار و محکمش را هم در قلبت جای بده و چون سخت بود، محکم بود، تند بود، خوشت نیامد، بیرونش نریز. پرتش نکن به گوشه ای. ریشه جان، گاهی، گوشه ای ها، بیشتر به کارت می آیند. به خاطر بسپار و بدان که من هم همراه نرم و سخت گفته هایم برای تو، یاد می گیرم و بزرگ می شوم. عجیب ترین اتفاق جهان، روزی این نوشته ها، کتاب می شوند، به دست تو می رسند و آن را باز می کنی و می خوانی و در آن عمیق می شوی. و من منتظر همان لحظه ام. که تو، عمیق شوی. در همه چیز جهان. یک عمیق شدنِ محکمِ ساده. این سه اصل را فراموش نکن. این سه اصل را فراموش نمی کنم. زندگی ات باید این سه اصل را داشته باشد. زندگی مان بدون این سه اصل، همان دانش آموزِ کم کارِ بازیگوشی می شود که یک لنگه پا گوشه ی کلاس ایستاده و در بی تعادلی اش، نه درس را خوب می فهمد، نه می تواند خوب بازیگوشی کند و نه غروری برایش می ماند. این نشو. این نمی شوم. من و تو، از یادمان نمی رود که عمیق باشیم در جای جایِ جهان، نکته نکته یِ زندگی، و محکم قدم برداریم و ساده یک به یکِ مسائل پیش رویِ مأموریتمان را حل کنیم. میوه یِ خوش بویِ دلم، روزی که کتاب یادداشت هایم را در دستت گذاشتم، به من لب خند بزن. من برای دیدن لب خندِ محکمِ تو، رویاها ساخته ام و حظ ها بُرده ام.