- فِ نعمتی
- سه شنبه ۲۶ آذر ۹۸
- ۰۰:۴۸
- ۰ نظر
بسم الله
فردا هم دانشگاه تعطیل است. و من فردا هم با وجود دانشگاه نرفتن، کلی کارهای قشنگ دارم.
بسم الله
فردا هم دانشگاه تعطیل است. و من فردا هم با وجود دانشگاه نرفتن، کلی کارهای قشنگ دارم.
بسم الله
دارم سعی میکنم کارهای آخر ترمی را کمتر کنم تا با حجم کمتری از درس بروم خانه. قرار است بروم خانه. به مامان هاجر زنگ زدم و گفتم میآیم. همان شب هم بلیت گرفتم. گریه کردم و بلیت گرفتم. وضع کمی ناآرام است ولی همچنان امید جایش امن است.
بسم الله
اتفاق میافتد. پشتِ هم. از تخت. جلوی آینه. پشت پنجرهی اتاق. در کوچه چهارم. بالاتر از دکه. روی نیمکتهای سردِ پارک و لابهلایِ پرسهی گربهها. اتفاق میافتد. بین نتهای سهتار. بین صفحههای کتاب هری پاتر. بین تق تق کیبورد. همین حالا. در باز شد.
بسم الله
امشب که داشتم جزوهی جلسهی چهارم درس نظریههای ارتباطات جمعی را در دفترچهی نارنجیام مینوشتم حس بدی داشتم. میدانستم این جلسه را قبلا پاکنویس کردهام ولی یادم نمیآمد برگهاش کجاست. کمدم را گشتم. نبود! هر خطی که مینوشتم به خودم میگفتم چه حس بدی! من این را قبلا نوشتهام. گم کردهام. چه حس بدی!
گم کردن. حتما برگهی جلسه چهارم درس نظریهها هم حس بدی داشت. گم شدن. همین.
بسم الله
امروز فقط درس خواندم. اصول روابط و سازمانهای بین الملل. شنبه میانترم دارم. انواع نظامهای بین المللی را حفظ شدم. سطوح تعریفِ نظام بین المللی را هم. اما در کنارِ سه سطح چینش، روابط و توزیع هنجارها، باید یک سطح دیگر هم اضافه میکردند؛ عمقِ آفتزدگی! ما، مردمِ جهان، این جهانِ سال ۲۰۱۹ میلادی و ۱۳۹۸ خورشیدی، در نظام آفتزدهی بین المللی هستیم. در خرابترین حالت ممکن تا به این لحظه!
بسم الله
آذر هم آمد. پاییز واقعا دارد تمام میشود. اما، چه لحظههای عجیبی که نارنجیطور در آن ثبت شدند. از اینطرفِ ولیعصر تا آنطرفش. انقلاب و دستفروشهایش. مترو و له شدن و خندههایمان. تئاترشهر و چراغ قرمزهای روی اعصابت و خندههای من. عکس علی فروغی که همین دیشب خاطرهاش را ثبت کردیم. چه دوندگیای. چه خندههایی. چه سرمایی. چه سوزی. چه نگاههایی. چه لبخندی.
برایت نوشتم آخرین ماهِ پاییزت به خیر و خوشی. واقعا برای همهمان خیر و خوشی طلب میکنم از خداوند. خوشیهای خندهدار. خوشیهای نارنجیطور. حتی بزرگترینش؛ فیروزهای.