- ف .ن
- پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷
- ۲۱:۰۲
- ۰ نظر
بسم الله
صدای سهتار در گوشم میدود. در عمیقترین لایهی گوشم. شاید کنار حلزونی.
روی مایع گوشِ درونیام میغلتد. به یاد آخرین غلتم افتادم. که افتادم. از تخت پایین اتاق 203. همان اتاقی که کنار آشپزخانه است و همان آشپزخانهای که به فکر بودم در آن نان محلی درست کنم. برای تو. نانی که دوست داشتی مزهاش را امتحان کنی. اما در ماهیتابهای که جا برای نانِ دونفره ندارد. وسایلم یکنفرهاند. همهشان. حتی همان تخت پایینی که از آن افتادم. مثل آخرین غلتم که من را انداخت. آخرین غلتها تنها هستند. آخرین غلتی که تو را از تخت بیندازد، تنهاتر است. مثل صدای سهتار که چند دقیقهایست در گوشم میدود. در کنار حلزونیِ گوشم.
غلتان و تنها.