بسم الله

دیشب  یادم رفت حرفامو از روی این پل لعنتی جمع کنم.
ذهنه دیگه...گاهی وقتا با خودش حرف میزنه..
تو هم که نبودی باهاش حرف بزنم...
فقط یادمه توی اون شب سرد پشت سر هم دود میشدم...
فکر کنم این منم که هرشب به آلودگی های تهران اضافه میکنم...
راستش رو بخوای برام مهم نیست کجا نفس میکشم..چرا نفس میکشم...وقتی هوایی وجود نداره...
برای من هوا یعنی تو..
داستان هرشب من همیشه یه جاییش میلنگه...همون جایی که میرسه به بودن تو..و تو نیستی...

از Rain
هم اتاقی خوابگاه