۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب خانه» ثبت شده است

376 + 923

  • ف .ن
  • دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸
  • ۲۱:۵۶
  • ۰ نظر

بسم الله

 

چند روزی‌ است که صبح‌ها بیدار می‌شوم. کنارِ مامان هاجر می‌نشینم و صبحانه می‌خورم. چون باید صبحانه بخورم. اول دو قاشق غذا خوری از یک پودر بی‌مزه در دهانم می‌ریزم و پانزده دقیقه بعد، صبحانه. بعدِ بعدِ صبحانه، یا می‌خوابم تا لنگِ ظهر، و یا بیدار می‌مانم. البته که بخوابم بهتر است. چون گیج بودن و انرژی برای هیچ کاری نداشتن، عاقبتِ نخوابیدن است. امروز خوابیدم. چون دیروز بعد صبحانه به کتابخانه شهر رفتم. آخ که دلم برایش لک زده بود. عکسش را در استوریِ اینستاگرامم گذاشتم. نوشتم خانه‌ی سومم. بله. کتابخانه‌ها بی‌شک خانه‌ی سومِ من هستند. خانه‌ی پدری، خوابگاه، کتابخانه. خانه‌‌ی چهارمم کجاست؟ نمی‌دانم. یک خانه هم که قبلِ آمدن روی زمین رزرو داشتیم. خانه‌ی ابدیت. آن را نمی‌توانم شماره گذاری کنم. آن همه است و همه، آن است. دو کتاب برداشتم و خواندنشان را شروع کردم. یکی داستانی و یکی تاریخی. کتاب خواندن! اینکه من به او کتاب هدیه می‌دهم و او به من کتاب هدیه می‌دهد، یعنی تا به اینجا، یک دستِ لباسِ محکمیم. لب‌خند.

چند روزی است که صبح‌ها بیدار می‌شوم و کنار مامان هاجر صبحانه می‌خورم. و می‌خندیم. امید جایش هنوز! نه! همیشه امن است.

 

 

|لب‌خند

376 + 884

  • ف .ن
  • شنبه ۲۲ تیر ۹۸
  • ۰۱:۳۱
  • ۰ نظر

بسم الله


برنامه‌ام تا حدودی درست پیش رفت. یونیت 1 را تمام کردم. دو قسمت شرلوک دیدم. چند صفحه هم کتاب خواندم. رسیده‌ام بخش تیترنویسی. و باید تمرین هم در کنارش داشته باشم. به فکرم رسیده مطالعه‌ی آزادم را کم‌کم شروع کنم. یک ختم قرآن کریم به عنوان نذر قبولی در درس اصول علم اقتصاد بر گردنم بوده که اگر خدا بخواهد و همت کنم، امروز تمام می‌شود. امروز یعنی شنبه 22 تیر ماه. بله. 22 تیر ماه شد. و 23 تیر ماه 1398، تولد امام رضا علیه السلام است. می‌خواستم برای تولدش، مشهد باشم. نخواست. شاید. شاید. از خداوند می‌خواهم دلِ همه‌‌ی مقربانِ درگاهش را با من صاف کند. باهام قهر کنند خمیده می‌شوم. کنجی می‌میرم. همین و دیگر هیچ.

گردنم بهتر شده است. خوابم می‌آید ولی به کارهایم برسم بهتر از این پهلو و آن پهلو کردنِ بیهوده است. فردا 22 تیر ماه است و من هنوز دارم فکر می‌کنم.

 

 

1:25

376 + 636

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶
  • ۱۴:۲۹
  • ۰ نظر
بسم الله

من کتاب هایی را که می خوانم در بخش کتابخانه ی وبلاگ می نویسم. توضیح نمی دهم. خلاصه نمی گذارم. حتی هر بار که کتاب جدیدی اضافه می کنم نمی نویسم به روز رسانی شده. بعضی کتاب ها را شاید در وبلاگ فیش برداری کنم. آن هم فقط بخاطر اینکه مرور تاریخ است و از تاریخ باید نکته ها برداشت. اما می خواهم در این پست یک کتاب را ویژه معرفی کنم. تاریخ مستطاب آمریکا. یک کتاب تاریخی است؟ بله حتما. خود نوشته است؟ خیر، منابعش از ما نیست. یا به قول نویسنده اش نگاهش، ربطی به نگاه ایرانی ها از آمریکا ندارد. نگاه خودشان است و منابع هم از خودشان. نثر و سبکش جدی و حوصله سر بر است؟ خیر، اصلا. به طنز است. با کاریکاتور. با حرفهایی خنده دار و تصاویری خنده دارتر. در 15 دقیقه واقعا می توانید 50 صفحه اش را بخوانید. اما قول نمی دهم حین خواندنش مغزتان سوت نکشد. در تنهایی بخوانید تا سوتش خانواده تان را بیدار نکند در این عصر گرم شهریور.

تاریخ مستطاب آمریکا
دکتر محمدصادق کوشکی
کاریکاتوریست: مازیار بیژنی

376 + 624

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶
  • ۱۶:۳۹
  • ۰ نظر
بسم الله

در صدای مادربزرگ هیچ زنگی و در صورتش هیچ حرکتی به چشم نمی خورد. "با سنی که من دارم، اعتراف به این مسئله چیز وحشتناکی است. و تو حتی تا وقتی که خیلی دیر شده است، نمی فهمی چنین اتفاقی برایت افتاده است. این در صورتی است که به جای گوش دادن به درون خودت، به حرف های مردم گوش می دهی. اجازه نده این اتفاق برای تو بیفتد، باشد؟ به من قول بده، جِنی...قول بده زندگیت را تلف نکنی."

مزرعه تانرها | برلی دوهرتی | ترجمه ی نیلوفر الفت شایان

376 + 622

  • ف .ن
  • جمعه ۳ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۱۹
  • ۰ نظر
بسم الله

او (شجاع الدین شفا معاون فرهنگی وزیر دربار شاهنشاهی رژیم) در پاسخ به ادعای استقلال (منوچهر) گنجی و گروهش از سازمان سیا و گرفتن کمک بی قید و شرط از اینگونه نهادهای جاسوسی و اطلاعاتی می افزاید:
«...خیر، آقای عزیز! کمک مالی هیچ سازمان اطلاعاتی بیگانه هیچوقت و در هیچ صورتی تحت هیچ شرایطی کمک بی قید و شرط نیست و اصولاً کمک هم نیست. پرداخت مزد معینی در برابر انجام کار معینی است که به دریافت کننده آن "کمک گیرنده" نمی گویند، بلکه "مزدور" می گویند...»


نیمه پنهان / سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست/ جلد دوم | صفحه ی 30


376 + 619

  • ف .ن
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶
  • ۲۰:۳۶
  • ۰ نظر
بسم الله

ساعت پنج و نیم تا هفت عصر، در کتابخانه ی شهر بغل دستمان، مشغول تولید پست برای کانال از نزدیک به پانزده کتاب بودم. باید تعطیلی کتابخانه شهر را جبران می کردم. آشنایی با کتاب ها از این راه، برای خودِ من، اتفاقی ست بس هیجان انگیز. می بینم و دلم می خواهد همه شان را بخوانم. فکر میکنم بیشترین کسی که به کتاب خواندن ترغیب شد، خودم بودم. لب خند

376 + 618

  • ف .ن
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶
  • ۱۴:۲۴
  • ۰ نظر
بسم الله

روز دوم کاریِ کانال، دستم به لیوان چای شیرین خورد و روی موس کامپیوتر ریخت. نمی دانم باید فاتحه ی موس را بخوانم یا درست می شود. حالا که خراب شده و نمی توانم با کامپیوتر کار کنم. روز دوم کاریِ کانال، کتابخانه شهر بسته بود و نشد بروم برای کانال محتوا تولید کنم. اما ما تازه راه افتاده ایم. و قرار نیست بنشینیم. به امید جهاندارِ عزیزمان. به امید لطفش. کانال چهار حرفیِ ۵ هزار ساله، به امید خدا و حمایت دوستان، هیچ وقت خسته نمی شود.

376 + 617

  • ف .ن
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶
  • ۰۰:۵۴
  • ۰ نظر
بسم الله

 
از خداوند متشکرم. کانال چهار حرفیِ 5 هزار ساله، اگر چه طفل شیرخواره ای بیش نیست، اما از خودش این توانایی را نشان داد که می تواند کارساز باشد. می تواند راهی باز کند برای بیشتر کتاب خواندنمان. بهتر کتاب خواندنمان. سر شلوغیِ کتابدارهایمان. پر رونقیِ کتابخانه هایمان. حتی راهی باز کند برای کتاب هدیه دادن هایمان. مثل امشب، که یکی از دوستانم به واسطه ی عضو شدن در کانال، از متن کتابی خوشش آمد و گفت می خواهم بخوانمش و کدام کتابخانه دارند؟ و من چون حدس می زدم کتابخانه ی شهر نداشته باشد و خودم داشتم، گفتم من دارم و به تو می دهم بخوانی. حالا فکر می کنم هدیه دادن آن کتاب، می تواند زکاتِ این اتفاق قشنگ باشد. این خیر. این شادی. این کارِ کوچک فرهنگی. این قدم اول. این عشق. این سازندگی. این لب خند. از خداوند متشکرم و از شما همراهان وبلاگی، می خواهم با حمایتتان از کانال و معرفی آن در وبلاگتان، همدیگر را بیشتر به کتاب خواندن علاقه مند کنیم.

"مشکل‌تر از کتاب نوشتن، رساندن کتاب به چشم و ذهن مخاطب است؛ این خیلی مهم است. این هنر و دقّت لازم دارد، ظرافتهایی دارد که بایستی بتوانید اینها را وارد ذهن اینها بکنید. ۱۳۹۵/۰۹/۱۵ "
آیت الله سیدعلی خامنه ای
بیانات در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت چهارهزار شهید استان گلستان

376 + 615

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶
  • ۱۸:۵۶
  • ۰ نظر
بسم الله

امام خمینی رحمت الله علیه:
من یک گله دارم و یک اعتراض، گله دارم از اینکه شما اگر مشکلی داشتید، مثل گذشته مراجعه می کردید و حل می کردیم، اگر می خواستید بروید، بی سروصدا می رفتید، چرا سروصدا کردید؟ اعتراض دارم به اینکه این مطالب را چرا به پای نظام نوشتید و نسبت به دولت داده اید؟...اگر نبود کار این چند سال شما، به ملت اعلام می کردم که شما در مقابل انقلاب و نظام ایستاده اید.

امام سپس تا هشتاد روز هیچ گونه حمایتی از موسوی نداشتند. اما در نهایت با صدور حکم سرپرستی امور جانبازان به نخست وزیر این سکوت را شکسته و فرمودند:
من همچون گذشته، شما را فردی لایق و دلسوز برای انقلاب اسلامی می دانم و زحمات شما را در دوران جنگ و تجهیز سپاهیان اسلام فراموش نمی کنم و الان نیز شما را تأیید و حمایت می کنم.


رازهای دهه شصت| صفحه ی 308

376 + 614

  • ف .ن
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶
  • ۱۸:۵۱
  • ۰ نظر
بسم الله

آیت الله سیدعلی خامنه ای در جواب سوال امام خمینی رحمت الله علیه برای پذیرش یا عدم پذیرش استعفانامه میرحسین موسوی:
با استعفا موافقت نکنید، چرا که او به دنبال قهرمان سازی از خودش است.
امام (ره) در این زمان دستش را بلند می کند و با اشاره به آقا می فرمایند این درست است.

رازهای دهه شصت| صفحه ی 306