۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرمنده ی تاریخیم» ثبت شده است

376 + 682

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶
  • ۱۳:۲۶
بسم الله

عربستان سعودی دارد کاری می کند که همه ی آن هایی که برای تحقیر لفظ ملخ خوار را استفاده می کردند، به او ایمان بیاورند. و امان از بی بصیرتی ما مردم که به تلنگری بندیم برای لغزیدن. حالا موج جدیدی شروع می شود از کوبیدن قوانین آزادمنشانه ی سیستم عربستان بر سر نظام ایران. و سیستم عربستان روز به روز من را از خودش ناامیدتر و به سرانجام وعده داده شده ی خداوند، امیدوارتر می کند. وعده ی خدا حق است. و سیستم عربستان برگشت پذیر نیست. و حکومت عربستان، لایق امانت داری نیست. و عربستان، شکست خواهد خورد.
توکلت علی الله

376 + 668

  • ف .ن
  • جمعه ۷ مهر ۹۶
  • ۱۲:۴۷
  • ۰ نظر
بسم الله

سالهاست امام حسین علیه السلام را اشتباه به ما معرفی کردند. حسین ابن علی، در ده روز این همه داغ ندید. همه در یک روز بود. یک روز. یک روز. یک روز. داغ ترش کنم؟ در چند ساعت بود. در چند ساعت. در چند ساعت. آه از دلِ حسین. اما، این پایان قصه نیست. کسی آن طرف تر هنوز مانده که بیشتر بسوزد. آه از دل سیده زینب. آه عجیب ترین خواهر دنیا.

376 + 665

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۶ مهر ۹۶
  • ۱۹:۴۵
  • ۰ نظر
بسم الله

تاب گریه ی بچه را ندارم.

376 + 662

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶
  • ۲۰:۱۲
  • ۰ نظر
بسم الله

در وقت عزای امام حسین علیه السلام، سکوت را برتر می دانم. سکوتی که گاهی سراغ من نیز می آید. با بُهت. با نمی دانم چه بگویمی در گلویم. در برابر این پرفروش ترین داستان خونین جهان، ساکت می مانم. با بُهت. با نمی دانم چه کنمی در گلویم.

376 + 604

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶
  • ۲۳:۴۴
  • ۰ نظر
بسم الله


ممنون که تشریف آوردین
با تمام مشکلاتی که شهرمون داره
فکر می کنم منصفانه باشه که بپرسین
چرا باید هزینه و زمان رو صرف
بزرگداشت کسی بکنیم
چرا باید دستور ساخت یک مجسمه رو بدیم
و برای نشون دادنش به مردم یه مراسم ترتیب بدیم
مطمئناً میتونستیم
اون منابع رو به اهداف بهتری اختصاص بدیم
ولی من به شخصه، فکر می کنم هیچ هدفی بهتر از
یادآوریِ این موضوع
که وقتی با هم متحد باشیم
چه کاری از دستمون برمیاد، نیست
یادآوریِ افرادی که برای محافظت
از خونه مون نهایتِ فداکاری رو انجام دادن
و یادآوریِ این موضوع که مادامی که
روحشون رو در قلب هامون نگه داریم
همیشه روزهای بهتری در پیش خواهد بود
و همونجوری که اون ما رو به خاطر داره
بیایین ما هم همیشه اونو به خاطر داشته باشیم
خانم ها و آقایون
لورل لنس
قناری سیاه


سخنرانی الیور کوئین در مراسم بزرگداشت یکی از قهرمان های شهرشان
سریال Arrow


376 + 603

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶
  • ۲۳:۰۶
  • ۰ نظر
بسم الله

فصل چهارم سریال Arrow هم تمام شد. اول با خودم گفتم فصل پنجمش را هفته ی بعد شروع کنم اما گمان نمیکنم صبور باشم. چرا این سریال را پیگیرم؟ نداریم. خودمان نداریم. قهرمان داریم. تصویرش پیدا نیست. حرکتش پیدا نیست. چقدر به تصاویر شهدایمان زل بزنیم؟ چقدر به یک فایل صوتی باقی مانده از آن ها گوش بدهیم؟ چند بار چند روایت از کارهایشان را بخوانیم؟ نداریم. قهرمان داریم، پهلوان داریم، تصویرش پیدا نیست. نمی بینیم مثل ما عاشق شود و در وصالش سختی بکشد. نمی بینیم مثل ما در حل یک مسئله شکست بخورد و دوباره ادامه دهد. نمی بینیم چطور از خانواده اش حمایت می کند. نمی بینیم چطور همسرش را در آغوش می گیرد و می بوسد. نمی بینیم فرزندانش چطور با لالاییِ او خوابیدند. خنده هایش را نمی بینیم. خسته شدن هایش را نمی بینیم. عرق خستگی از کارش را نمی بینیم. ایمانش را نمی بینیم. امیدش را نمی بینیم. وفاداری به عهدش را نمی بینیم. نداریم. خودمان نداریم. قهرمان داریم، پهلوان داریم، تصویرش اما، پیدا نیست. من قهرمان ها را دوست دارم. قهرمان بودن را دوست دارم. من دنیایِ قهرمان بازی ها را دوست دارم. من زندگیِ پر از فراز و نشیب برای رسیدن به هدف را دوست دارم. اما چند تا روایت تصویریِ به روز، از قهرمان هایمان داریم؟ چند تا داریم که نشان بدهد آن ها هم مثل ما بودند. مثل ما گاهی یادشان می رفت از مادرشان برای درست کردن ناهار تشکر کنند. مثل ما گاهی برای نماز صبح خواب می ماندند. مثل ما گاهی شک می کردند. گاهی می ایستادند. می نشستند. نفس تازه می کردند. بعد بلند می شدند. نشان بدهد آن ها همیشه سرحال و محکم و بی گناه نبودند. نشان بدهد آن ها همیشه تصمیم های درست نمی گرفتند. نشان بدهد آن ها همیشه به فکر همیشگی شدن نبودند. آن ها هم عشق داشتند. به کتاب. به دفتر. به قلم. به غذاهای خوشمزه. به چای. به خواب پنج دقیقه ای. به تفریح. به بازی. به تماشای فوتبال. به پیامک فرستادن برای دوستانشان. به سر به سر گذاشتن همسرشان. به فیلم. به موسیقی. به مسابقه. به بحث. به گفتگو. به تحقیق. به خودشان.
فصل چهارم سریال Arrow هم تمام شد. فکر می کنم دلم بخواهد همین امشب قسمت اول فصل پنجم را ببینم. سبک زندگی شان مثل ما نیست. دینشان مثل ما نیست. خیلی کارهایشان درست نیست. حتی شاید به ما حرف های ناخوب هم در فیلمهایشان بزنند. اما یک کار خوب می کنند. نمی گذارند من حس مبارزه را از دست بدهم. من همانجا بودم. مشکی پوشیده و گوشه ی قبرستان ایستاده بودم و به مراسم تدفین لورل نگاه می کردم. چقدر دیشب گریه کردم. نه بخاطر یک مرگ نمایشی در یک سریال خارجی. بلکه بخاطر مرگ یک قهرمان. یک زن، که سعی داشت دنیا را جای خوب کند. یک وکیل که همیشه مدافع حق آدم های خوب بود.
فصل چهارم سریال Arrow هم تمام شد. کی قرار است فصل چهارم سریال قهرمان های خودمان را تمام کنم؟

شرمنده یِ تاریخیم،

ما متأسف های تنبل.