۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلام بر شهیدان تاریخ» ثبت شده است

376 + 847

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۴ بهمن ۹۷
  • ۲۰:۴۳
  • ۰ نظر
بسم الله

من و مریم لقمه‌های شام را در دهان می‌گذاشتیم که خبر را خواندم. در کانال خبرگزاری فارس. انفجار. انتحاری. شهادت. خون. خون. خون. آری. در این وبلاگ کوچک و این صفحه‌ی ناچیز، ثبت می‌کنم که به تنِ این خاک، دوباره ترکشی اصابت کرد. جان‌هایی رفتند و جان‌هایی ماندند. و روسیاهی‌اش می‌ماند برای نفوذی‌ها. برای نفاقی که از تیغش خون می‌چکد. خونِ جوان. خونِ پیر. خونِ امنیت. خونِ دل. دو روز از جشن و خوشحالی ما برای چهل‌ سالگیِ انقلاب پدران و مادرانمان گذشت، اما مار، هنوز نیش دارد. و سخت نیش می‌زند. من و مریم، سفره را جمع کردیم و هر کدام به گوشه‌ی تختی خزیده‌ایم و فقط و فقط، آهنگ ترور حامد زمانی در فضای اتاق، صدا دارد. حتی قلبمان هم نمی‌زند.


|حمله‌ی انتحاری جیش العدل به اتوبوس پرسنل سپاه سیستان و بلوچستان| 24 بهمن ماه 1397

376 + 738

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۳ خرداد ۹۷
  • ۱۴:۳۷
  • ۰ نظر
بسم الله

باید سفر کرد تا تو
تا اوجِ غربت نشینی
این شهرِ ویرون لهم کرد
ممّد نبودی ببینی

شهر است و خالی شد و درد
بعد از تو با ما چه ها کرد
من برنمی گردم از تو
ممّد به این شهر برگرد


376 + 677

  • ف .ن
  • شنبه ۸ مهر ۹۶
  • ۰۰:۵۶
  • ۰ نظر
بسم الله

امام حسین علیه السلام بی شک جوابِ حسینی بودنت را می دهد. درجه دارد و مراتب. برای مثال می تواند آنقدر امام شود و دست گیر، که بگذارد در همین ایام و با چشم های پف کرده از گریه و چادر خاکی شده از طی کردن کوچه ها و روسریِ مشکی به سر، عاشق شوی. عاشقِ سربازش.

376 + 668

  • ف .ن
  • جمعه ۷ مهر ۹۶
  • ۱۲:۴۷
  • ۰ نظر
بسم الله

سالهاست امام حسین علیه السلام را اشتباه به ما معرفی کردند. حسین ابن علی، در ده روز این همه داغ ندید. همه در یک روز بود. یک روز. یک روز. یک روز. داغ ترش کنم؟ در چند ساعت بود. در چند ساعت. در چند ساعت. آه از دلِ حسین. اما، این پایان قصه نیست. کسی آن طرف تر هنوز مانده که بیشتر بسوزد. آه از دل سیده زینب. آه عجیب ترین خواهر دنیا.

376 + 665

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۶ مهر ۹۶
  • ۱۹:۴۵
  • ۰ نظر
بسم الله

تاب گریه ی بچه را ندارم.

376 + 662

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶
  • ۲۰:۱۲
  • ۰ نظر
بسم الله

در وقت عزای امام حسین علیه السلام، سکوت را برتر می دانم. سکوتی که گاهی سراغ من نیز می آید. با بُهت. با نمی دانم چه بگویمی در گلویم. در برابر این پرفروش ترین داستان خونین جهان، ساکت می مانم. با بُهت. با نمی دانم چه کنمی در گلویم.

376 + 627

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶
  • ۲۱:۱۷
  • ۰ نظر
بسم الله

عرفه یِ پر از غربت

مادر گریه می کرد. با ننه کِلان صحبت می کرد. من برای او قرآن می خواندم و گریه می کردم و دوستش می داشتم. من در حال دوست داشتنش چیزی از ته جانم کنده شد. من در حال دوست داشتن ننه کِلان، برای دردِ صدای مادر مُردم. گریه می کرد. صحبت می کرد. چقدر غمگین. از غریبی اش می گفت. از تنها ماندنش. از خواهر و برادری که دیگر دوست نداشتند دوستش داشته باشند. از رد شدن از کنار همدیگر و محبت نکردن به هم. گریه می کرد. صحبت می کرد. چیزی از تهِ جان مادر هم کَنده می شد و در آن عصر داغ پنجشنبه یِ امام زاده جا می ماند. داغ بود. آسمان، زمین، زمان، و زبانِ مادر. و دلِ مادر. و درددلِ مادر. وقتی گفت ننه، از وقتی رفتی تنها شدم. همه مُردیم. مُردن مگر چیست؟ حتما که نباید آخرین قطره های خون از تنت بیرون بریزد و تو نفس در تن نداشته باشی و بروی. گاهی مُردن یعنی مادر نداشتن. گاهی مُردن یعنی پدر هم نداشتن. حتی در نیمه دوم قرن زندگی ات. حتی تر اگر دختر باشی. حالا دخترِ بدون پدر و مادر، داغش، مُردن ندارد؟ گریه می کرد. گریه کردیم. ولی آن طرف تر، گریه بیشتر بود. برای جوان. برای جواد. برای خانه ای که با سه بیمار، بدون پرستار مانده بود. گریه می کرد؟ نه، آرام شد. گریه کردیم؟ نه آرام شدند. گریه کردم. آری، در تنهاییِ خودم، گریه کردم. آخر این عرفه، هنوز به پایان نرسیده بود. هنوز یک نفر غریب بود. آن که با جانِ نداشته اش فریاد می زد: نیا امامم. به کوفه نیا. من در کوچه تنها مانده ام. تو اگر بیایی قرار است در کجا تنها بمانی؟ آه که صدایش به حسین بن علی نرسید و جان داد. گریه کردم. گریه می کنم. گریه خواهم کرد. داشتم ظرف می شستم. یکهو دستم زیر آب کاسه شد و گریه ام گرفت. عرفه ی پر غربت تمامی ندارد انگار. هنوز یکی دیگر هم غریب است. من، غریب مانده ام بین خواسته های نادرست دلم. غریب گیر آوردنم...


راستی، فکر می کنم دیگر قرار نیست سر پدری را به طفلش نشان دهند. خدا را شکر. خدا را شکر.


376 + 603

  • ف .ن
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶
  • ۲۳:۰۶
  • ۰ نظر
بسم الله

فصل چهارم سریال Arrow هم تمام شد. اول با خودم گفتم فصل پنجمش را هفته ی بعد شروع کنم اما گمان نمیکنم صبور باشم. چرا این سریال را پیگیرم؟ نداریم. خودمان نداریم. قهرمان داریم. تصویرش پیدا نیست. حرکتش پیدا نیست. چقدر به تصاویر شهدایمان زل بزنیم؟ چقدر به یک فایل صوتی باقی مانده از آن ها گوش بدهیم؟ چند بار چند روایت از کارهایشان را بخوانیم؟ نداریم. قهرمان داریم، پهلوان داریم، تصویرش پیدا نیست. نمی بینیم مثل ما عاشق شود و در وصالش سختی بکشد. نمی بینیم مثل ما در حل یک مسئله شکست بخورد و دوباره ادامه دهد. نمی بینیم چطور از خانواده اش حمایت می کند. نمی بینیم چطور همسرش را در آغوش می گیرد و می بوسد. نمی بینیم فرزندانش چطور با لالاییِ او خوابیدند. خنده هایش را نمی بینیم. خسته شدن هایش را نمی بینیم. عرق خستگی از کارش را نمی بینیم. ایمانش را نمی بینیم. امیدش را نمی بینیم. وفاداری به عهدش را نمی بینیم. نداریم. خودمان نداریم. قهرمان داریم، پهلوان داریم، تصویرش اما، پیدا نیست. من قهرمان ها را دوست دارم. قهرمان بودن را دوست دارم. من دنیایِ قهرمان بازی ها را دوست دارم. من زندگیِ پر از فراز و نشیب برای رسیدن به هدف را دوست دارم. اما چند تا روایت تصویریِ به روز، از قهرمان هایمان داریم؟ چند تا داریم که نشان بدهد آن ها هم مثل ما بودند. مثل ما گاهی یادشان می رفت از مادرشان برای درست کردن ناهار تشکر کنند. مثل ما گاهی برای نماز صبح خواب می ماندند. مثل ما گاهی شک می کردند. گاهی می ایستادند. می نشستند. نفس تازه می کردند. بعد بلند می شدند. نشان بدهد آن ها همیشه سرحال و محکم و بی گناه نبودند. نشان بدهد آن ها همیشه تصمیم های درست نمی گرفتند. نشان بدهد آن ها همیشه به فکر همیشگی شدن نبودند. آن ها هم عشق داشتند. به کتاب. به دفتر. به قلم. به غذاهای خوشمزه. به چای. به خواب پنج دقیقه ای. به تفریح. به بازی. به تماشای فوتبال. به پیامک فرستادن برای دوستانشان. به سر به سر گذاشتن همسرشان. به فیلم. به موسیقی. به مسابقه. به بحث. به گفتگو. به تحقیق. به خودشان.
فصل چهارم سریال Arrow هم تمام شد. فکر می کنم دلم بخواهد همین امشب قسمت اول فصل پنجم را ببینم. سبک زندگی شان مثل ما نیست. دینشان مثل ما نیست. خیلی کارهایشان درست نیست. حتی شاید به ما حرف های ناخوب هم در فیلمهایشان بزنند. اما یک کار خوب می کنند. نمی گذارند من حس مبارزه را از دست بدهم. من همانجا بودم. مشکی پوشیده و گوشه ی قبرستان ایستاده بودم و به مراسم تدفین لورل نگاه می کردم. چقدر دیشب گریه کردم. نه بخاطر یک مرگ نمایشی در یک سریال خارجی. بلکه بخاطر مرگ یک قهرمان. یک زن، که سعی داشت دنیا را جای خوب کند. یک وکیل که همیشه مدافع حق آدم های خوب بود.
فصل چهارم سریال Arrow هم تمام شد. کی قرار است فصل چهارم سریال قهرمان های خودمان را تمام کنم؟

شرمنده یِ تاریخیم،

ما متأسف های تنبل.


376 + 595

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶
  • ۱۶:۲۸
  • ۰ نظر
بسم الله

قطعه ۲۶
خط سرخ خدمت
وطن امروز ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
ح‌سین ق‌دیانی: «پیمودن راه شهدا» به چیست؟! به اینکه ذیل عکس «شهید محسن حججی» نوشته‌ای برآمده از دل بنویسیم و خلاص؟! به اینکه معتقد باشیم امنیت این سالیان ایران عزیز، مدیون رزمندگان مدافع حریم امن و امان کشور است و خلاص؟! به اینکه تصاویر مجاهدان جبهه برون‌مرزی را مدام در فضای مجازی لایک کنیم و خلاص؟! به اینکه زیر عکس جگرگوشه شهید پاسدار امنیت «الهی فدای تنهایی این روزهایت» بنویسیم و خلاص؟! به اینکه بعد از شنیدن ماجرای شهادت شیربچه‌های سپاه قدس، نم اشکی بریزیم و خون‌ دلی بخوریم و خلاص؟! به اینکه در جواب فلان تیله‌باز، برگردیم بگوییم «اگر همین شهدای مدافع حرم نبودند، ناظر بر چشم طمع داعش به خاک وطن، ما هم وضعی مثل اغلب کشورهای منطقه داشتیم» و خلاص؟! به اینکه رفع شبهه کنیم که «اگر امثال محسن حججی‌ها نبودند، ما باید به‌جای جنگیدن در تدمر و سامرا و حلب و خان‌طومان، در ایلام و کرمانشاه و همین تهران، با تکفیری‌ها می‌جنگیدیم» و خلاص؟! به اینکه بعد از مشاهده واکنش انقلابی خانواده شهدای مدافع حرم، تأییدی به نشانه تشکر بفرستیم و خلاص؟! به اینکه از خدا برای همسر و فرزندان شهید مظلوم مدافع حرم «محمد بلباسی» اجر و صبر بخواهیم و خلاص؟! به اینکه در توصیف نگاه نافذ و سر نترس شهید «محسن حججی» جملاتی گیرم ادبی بیافرینیم وخلاص؟! به اینکه هشتگ «انتقام سخت» بسازیم و خلاص؟! به اینکه حاج‌قاسم و دلاورمردان بی‌ادعا را در کارهای ریز و درشت فرهنگی، تنها نگذاریم و خلاص؟! قدر مسلم، همه این اعلام وفاداری‌ها و همه این تجدید بیعت‌ها، اگر از سر «اخلاص» باشد، هم اعمالی ثواب است و هم افعالی صواب؛ که الحمدلله جز عده‌ای قلیل، عمل و فعل آحاد ملت، بر مدار همین قدردانی‌ها بوده لیکن به جد بر این باورم «پیمودن راه شهدا» تنها به این چیزها نیست! این چیزها، عمدتا در قیاس با وقاحت روزنامه زنجیره‌ای که رنگ لوگوی خود را با پرچم قاتلین محسن حججی ست می‌کند و فردای شهادت سردار سپاه قدس، تیتر می‌زند «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد» خود را ثواب‌تر و صواب‌تر نشان می‌دهند ولی «راه شهدا را پیمودن» گزاره‌هایی اساسی‌تر و مابه‌ازاهایی اصل‌کاری‌تر می‌طلبد! ور نروم با قلم! مخلص کلام اینکه «پیمودن راه شهدا» محقق نمی‌شود الا آنکه من نویسنده و شمای خواننده، به هر کاری مشغول هستیم، آن کار را به احسن وجه انجام دهیم! لذا وزیر محترم امور خارجه بسی بیش از انتشار یک پست اینستاگرامی خوب، با اتخاذ یک دیپلماسی قوی، رهرو راه شهدا می‌شود! بلاشک دست فرمان «هر توافقی بهتر از عدم توافق است» یا «هیچ توافقی بدتر از عدم توافق نیست» که تنها و تنها به جری‌تر کردن دشمن در زیاده‌خواهی‌ها منتهی می‌شود و آخر و عاقبت مذاکرات را به همه جا می‌رساند الا به هدف اول و آخر آن یعنی «لغو تحریم‌ها» کیلومترها با راه شهدا فاصله دارد! سوزنی به خودم بزنم! من روزنامه‌نگار اگر در کارم اهل سستی و تنبلی باشم و مطالب را بی‌آنکه مزه‌مزه کنم بنویسم و نه به صریح‌نویسی توجه داشته باشم، نه به صحیح‌نویسی، هزاری هم از شهدای مدافع حرم بنویسم، باز از آنجا که کار خود را درست انجام نداده‌ام، نمی‌توانم مدعی «پیمودن راه شهدا» ‌باشم! از ویراستار و صفحه‌آرا و دبیرگروه و سردبیر که جملگی مجاوران شغلی راقم این سطور هستند تا تو خواننده عزیز که دانشجویی، که دانش‌آموزی، که کارگری، که کارمندی، که خانه‌داری، ‌که جز خانه‌داری، کار دیگری هم داری، که وزیری، که وکیلی، که رئیس‌جمهوری، که رئیس مجلسی، که رئیس سازمان انرژی اتمی هستی، که فوتبالیستی هستی که برایت خروار خروار از همان پول بیت‌المالی هزینه شده که می‌شد آن را خرج ساخت ورزشگاه‌هایی جز ورزشگاه‌های ساخته‌شده کرد، که امام جماعت مسجدی، که پزشکی، که استادی، که هنرمندی، که سرمایه‌داری؛ همه و همه باید کارمان را به بهترین نحو و در نهایت وجدان کاری انجام دهیم و الا بلوف محض است که ناظر بر ۴ تا جمله، مدعی شویم راه شهدا را پیموده‌ایم! قطع به یقین، سر «محسن حججی» از بدن خود جدا نشد که من روزنامه‌نگار، از کار خود بزنم! شاید شما هم در وصف شهید سربلند این روزها، شنیده باشید که این شهید حتی لباس رزم خود را هم با پول خودش خرید و از لباس سپاه قدس استفاده نکرد! چرا؟! توضیح را از زبان خود «محسن حججی» بشنوید: «شاید برای رزمنده‌ای، لباس کم بیاید؛ لذا من که می‌توانم،‌ خودم جامه جهادم را می‌خرم!» حال فرض کنید نماینده مجلسی که اندک اهتمامی به مبارزه با فساد و تبعیض ندارد و حتی بر فیش نجومی مدیران دردانه، ماله‌های توجیه می‌کشد، چپ برود، راست بیاید، بگوید: محسن حججی؛ آیا در مقام عمل هم، می‌تواند مدعی باشد که رهرو راه شهید سرجدای وطن است؟! البته بله!
اگر حد ما این قدر نازل است که ضمن قیاس مواضع خود با مواضع بعضی تیله‌بازها، قیافه حق به جانب بگیریم و با این حق‌روی‌های لفظی، رهروی راه سرخ شهدا را تمام شده بپنداریم، هبذا! جا دارد خوش‌خوشان‌مان شود لیکن حد خود را اگر بالا فرض کنیم، آن‌وقت حتی برای یک نگاه خود هم «محاسبه» کنار می‌گذاریم! بگذار سخن به وضوح بیشتر بگویم؛ «چشم» همان نعمتی است که خداوند منان، هم به «محسن حججی» اعطا کرده، هم به شماری از مجلس‌نشینان، اما «تصویر غیرت» کجا و «سلفی حقارت» کجا؟! من، این مهم را که «شهید محسن حججی» از بچه‌های پای کار اردوهای جهادی بود، استعاره‌ای بس مهم می‌دانم از اینکه چند باره تکرار کنم «رهروی راه شهدا» به خدمت بیشتر است و کار جهادی‌تر! و به اینکه از رئیس‌جمهوری تا جمهوری که من و شما باشیم، کارمان را درست انجام دهیم! چه نام نهادند «رهبر انقلاب» بر پیشانی امسال؟! آیا جز «اقتصاد مقاومتی؛ تولید و اشتغال»؟! گمانم اگر دولت و مجلس در این باره کم‌‌کاری کنند، هیچ فایده‌ای نداشته باشد اظهارات‌شان در باب قدردانی از شهدا! که شهید نشسته بر کرانه ازلی و ابدی وجود که هم «زنده» است و هم «عند ربهم یرزقون» چه احتیاج دارد به دل‌نوشت حقیر محقری چون نگارنده این خطوط! نیک اگر بنگریم، قصه این است؛ ما با سخن گفتن از شهدا، اعتبار و آبرو برای خود کسب می‌کنیم، نه وجهه برای اصحاب آسمان! «محسن حججی» همان شهید والامقامی است که قبل از «جهاد» ابتدا در «اردوهای جهادی» جنم خود را نشان داد! هیهات! خدا بی‌خود «شهد شیرین شهادت» را به احدی نمی‌چشاند! که برای «جؤن» شدن و «خادم‌المهدی» شدن، اول باید آستین خدمت را بالا زد! اگر «محسن حججی» کار خود را و آن هم تا لحظه آخر، آنقدر درست انجام داد که مایه مباهات و فخر هر ایرانی آزاده‌ای شد، بر من و شما فرض است که به هر کاری مشغولیم، کارمان را درست انجام دهیم! سئوالی و عرضم تمام! هیچ آیا کارمان را درست انجام می‌دهیم؟! جوابی و عرضم تمام‌تر! اگر نه، بی‌خود خود را رهرو راه شهدایی فرض نکنیم که حتی در آستانه سرباختن پیش محبوب، باز هم کار خود را درست و دقیق و تمام و کمال انجام دادند و آن تمثال غرور‌آفرین را آفریدند!


@ghete26

376 + 594

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶
  • ۱۴:۴۵
  • ۰ نظر
بسم الله

یکی مرد بود اندر آن روزگار


1. همین یک مصرع برایم حکم یک داستان بلند را دارد. عجیب. و کوتاه برای بیان کامل اتفاق هایی که این روزها در اطرافمان می بینیم.