- ف .ن
- چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
- ۱۸:۲۳
- ۰ نظر
بسم الله
قرار بود به جای من در جلسهی اول کارگاه داستاننویسیام [که در تهران برگزار میشد و نبودم] شرکت کند. همینقدر پشتیبان و دلگرم کننده و اردیبهشتی.
بسم الله
قرار بود به جای من در جلسهی اول کارگاه داستاننویسیام [که در تهران برگزار میشد و نبودم] شرکت کند. همینقدر پشتیبان و دلگرم کننده و اردیبهشتی.
بسم الله
فردا امتحان سختی دارم. تحلیلی چنان دانشجویانه باید تحویل استاد بدهم که اضطرابِ همهی این روزهایم را در آن ببیند. ببیند که همه چیز درسگفتار 50 صفحهای و پنج مقالهای که معرفی کرده است نیست. در این جهانِ ناشناخته، آدمیان همهی علوم و فنون و کتاب و درس و مشق را به یکباره کنار میگذارند و حرف جدیدی به دنیا اضافه میکنند. دیشب به جهانم حرفی جدید وارد کردم. در تلاطمِ منابع و مطالب خوانده و نخوانده، چشمهایم را که باز کردم کتابِ داستانِ کنار بالشتم را برداشتم و خواندم. خواندم و خواندم تا گرسنهام شد. حین سرخ کردن سیبزمینیها هم خواندم. حین خوردنشان هم. داستان به ته رسید. کتاب را بستم و لبخند زدم. من هنوز میتوانستم وسطِ این همه تنش و حالبدی و خراشهای پی در پی روحم، لذت بُردن را بفهمم.