- ف .ن
- سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸
- ۰۲:۴۸
- ۰ نظر
بسم الله
میگفتند:
دعوایی پیش آمد. پسری پادرمیانی کرد. پسری زد. پسری مُرد. دوست پولدارِ همان پسرِ صواب کردهی کباب شده، بهش گفت تو قتل را گردن بگیر من نجاتت میدهم. دیه را میدهم آزادت میکنم. گردن گرفت. بخاطر دوستش! پشت میلهها افتاد. قصاص. حرف خانوادهی پسر کشته شده یک کلمهی چهار حرفی بود. قصاص. و لاغیر. پسر از قسمِ دروغینی که برای به گردن گرفتن قتل بود توبه کرد. دوستش دیه را میداد و آزادش میکرد؟ پسر در زندان حافظ قرآن شد. پسر اعدام شد.
میگویم:
دستگیر کردن یک قاتلِ واقعی، لذتبخشتر از دستگیریِ فوریِ یک دخترِ گوشی به دستِ سردرگمِ مسیحپسند نیست؟