- ف .ن
- شنبه ۱۸ شهریور ۹۶
- ۰۱:۲۱
- ۰ نظر
بسم الله
نه می دانم چه شبی بود و نه تلاش می کنم تا به یاد بیاورم. فقط می دانم شب بود. یک شب بود. در رختخواب بودم و آماده ی دریافت آرامش خواب پس از ساعت ها تقلای ذهن برای فهم زیستن. آرام بودم. شب نیز آرام بود. هندزفری در گوشم گذاشتم و رادیوی گوشی را روشن کردم. همان گوشی قدیمی ام. همان فسقلی گوشیِ کم امکاناتِ چلاندنی. صادقانه، حتی نمی دانم واقعا رادیو جوان بود یا نبود. فقط می دانم صدای فرزاد حسنی را می شنیدم. شعر می خواند. موسیقی بود. شعر می خواند. موسیقی باز هم بود. و او باز هم شعر می خواند. نام برنامه اش؟ نمی دانم. این بار می خواهم تلاش کنم به یاد بیاورم اما تلاشم بی ثمر است. شاید شما بدانید. داشتم می گفتم؛ فرزاد حسنی بود و شعر بود و موسیقی بود و من آماده ی خوابیدن بودم. مکالمه ی تلفنی برقرار کرد. با دکتر افشین یداللهی. من او را نمی شناختم. می دانستم ترانه سرا است. می دانستم شعرهای زیبایی از عمق وجود او بیرون آمده اند اما نمی دانستم دقیقا کیست. صدایش را شنیدم. گفتگویشان صمیمانه بود. در خاطرم ماند. و همان شد، تنها خاطره ای برای من که هر زمان نام دکتر افشین یداللهی مرحوم، که خداوند خودش و همسرش را بیامرزد، می شنوم، به یاد می آورم. حالا امشب، فرزاد حسنی مهمان برنامه ی خندوانه بود. فکر می کردم قرار است با حضور او، در شب امامت امیرالمؤمنین علی جان ابی طالب، برنامه ی خندوانه پر از خنده و شوخی های دوستانه شود و در کل یک شب مفرح که به آن ریسه های چراغ وسط برنامه ی خندوانه بخورد. اما، او امشب، فقط آمده بود بگوید: آرام باشید، لب خند بزنید، تصمیم بگیرید، حرکت کنید، و توبه یادتان نرود. او اصلا نیامده بود شیطنت کند. بگوید و بخندد. سر به سر رامبد جوان بگذارد و کلی آدم را بخنداند. او، امشب، فقط آمده بود یادآوری کند. آمده بود معنای واقعی جشن گرفتن را نشانم بدهد. او، امشب، فقط آمده بود بگوید: آرام باشید، لب خند بزنید، تصمیم بگیرید، حرکت کنید، و توبه یادتان نرود. و این که، چقدر فاصله ی بین تثبیت یک چهره و تغییرش کوتاه است. نه می دانم چه شبی بود و نه تلاش می کنم تا به یاد بیاورم، اما می دانم آن شب، فرزاد حسنی و برنامه اش، یک خاطره ی آرام و نو از دکتر افشین یداللهی در سرم ساختند و امشب، دوباره، او، با حرف هایش، یک خاطره ی آرام و نو، از خودش برایم ساخت. حرفش را از یاد نمی برم. آرزو از نشدنی ها می آید. تصمیم بگیریم و انجام دهیم. آرزو برای تنبل هاست.