بسم الله
من پیراهن حریر گلگلی آبی و صورتی میپوشم اما از جنگ مینویسم.
من پیانوی بی کلام Yiruma گوش میدهم اما از جنگ مینویسم.
من با هدفون آهنگ هندیِ شادِ سه بعدی گوش میدهم و نیمروی قلبی شکل در آشپزخانهِ کوچک خوابگاه درست میکنم اما از جنگ مینویسم.
من تلِ پارچهای گلگلی روی موهایم میگذارم اما از جنگ مینویسم.
من روی پاهایم میایستم و میچرخم و میچرخم اما از جنگ مینویسم.
من ساعتها فیلمهای تیم برتون میبینم و با فیلم big fish قصههای رویایی در سرم میسازم اما از جنگ مینویسم.
من عصرها در حیاط خانهی پدری از دلبریهای جوجهها ذوقزده میشوم و به جستوخیز کردن بچهگربهها میخندم اما از جنگ مینویسم.
من رژ لب قرمز میزنم و جلوی آینه میایستم و به خودم لبخند میزنم اما از جنگ مینویسم.
من به همین درهمی زندگی میکنم اما به اینکه با بچهها زیر درختِ رویِ تپه بنشینیم و قصه بخوانیم امید دارم. امید برای من جایش امن است.