۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو که با ظلم می‌جنگی خدا هم‌سنگرت می‌شه» ثبت شده است

376 + 987

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۳ دی ۹۸
  • ۰۱:۵۲
  • ۰ نظر

بسم‌ الله

 

سپر بلایم شده است. این روزها. و چقدر من به این سپر می‌بالم؟ خدا می‌داند.

 

376 + 847

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۴ بهمن ۹۷
  • ۲۰:۴۳
  • ۰ نظر
بسم الله

من و مریم لقمه‌های شام را در دهان می‌گذاشتیم که خبر را خواندم. در کانال خبرگزاری فارس. انفجار. انتحاری. شهادت. خون. خون. خون. آری. در این وبلاگ کوچک و این صفحه‌ی ناچیز، ثبت می‌کنم که به تنِ این خاک، دوباره ترکشی اصابت کرد. جان‌هایی رفتند و جان‌هایی ماندند. و روسیاهی‌اش می‌ماند برای نفوذی‌ها. برای نفاقی که از تیغش خون می‌چکد. خونِ جوان. خونِ پیر. خونِ امنیت. خونِ دل. دو روز از جشن و خوشحالی ما برای چهل‌ سالگیِ انقلاب پدران و مادرانمان گذشت، اما مار، هنوز نیش دارد. و سخت نیش می‌زند. من و مریم، سفره را جمع کردیم و هر کدام به گوشه‌ی تختی خزیده‌ایم و فقط و فقط، آهنگ ترور حامد زمانی در فضای اتاق، صدا دارد. حتی قلبمان هم نمی‌زند.


|حمله‌ی انتحاری جیش العدل به اتوبوس پرسنل سپاه سیستان و بلوچستان| 24 بهمن ماه 1397

376 + 792

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۸ شهریور ۹۷
  • ۰۴:۰۱
  • ۰ نظر
بسم الله

من پیراهن حریر گل‌گلی آبی و صورتی می‌پوشم اما از جنگ می‌نویسم.
من پیانوی بی کلام Yiruma گوش می‌دهم اما از جنگ می‌نویسم.
من با هدفون آهنگ هندیِ شادِ سه بعدی گوش می‌دهم و نیمروی قلبی شکل در آشپزخانهِ کوچک خوابگاه درست می‌کنم اما از جنگ می‌نویسم.
من تلِ پارچه‌ای گل‌گلی روی موهایم می‌گذارم اما از جنگ می‌نویسم.
من روی پاهایم می‌ایستم و می‌چرخم و می‌چرخم اما از جنگ می‌نویسم.
من ساعت‌ها فیلم‌های تیم برتون می‌بینم و با فیلم big fish قصه‌های رویایی در سرم می‌سازم اما از جنگ می‌نویسم.
من عصرها در حیاط خانه‌ی پدری از دلبری‌های جوجه‌ها ذوق‌زده می‌شوم و به جست‌و‌خیز کردن بچه‌گربه‌ها می‌خندم اما از جنگ می‌نویسم.
من ر‌ژ لب قرمز می‌زنم و جلوی آینه می‌ایستم و به خودم لب‌خند می‌‌زنم اما از جنگ می‌نویسم.
من به همین درهمی زندگی می‌کنم اما به اینکه با بچه‌ها زیر درختِ رویِ تپه بنشینیم و قصه بخوانیم امید دارم. امید برای من جایش امن است.