- ف .ن
- جمعه ۱۵ شهریور ۹۸
- ۱۷:۴۴
- ۰ نظر
بسم الله
صدای طبل میآید. به طرز اسرارآمیزی این صدا، من را از دنیای مادی جدا میکند.
بسم الله
صدای طبل میآید. به طرز اسرارآمیزی این صدا، من را از دنیای مادی جدا میکند.
بسم الله
دیشب بابا فرم گذرنامهاش را جلویم گذاشت و گفت برایم پر کن. نگاهی به فرم قبلیاش انداختم. خطِ خودم بود. چند سال قبل هم من اسم و رسم بابا را در فرم نوشته بودم. شمارهی برادرم عوض شده بود. حتی آرزوهایش. شغل شوهرخواهرم هم. مامان هاجر دردِ پایش بیشتر شده بود. بابا چهرهاش مثل آنوقت سرخ و سفید نبود. وزنش بیشتر شده بود، موهایش سفیدتر. من دیگر به طور دائم در این خانه زندگی نمیکردم. فهمیده بودم رنگ چشم بابا میشی نیست و به اشتباه همه جا این گزینه را علامت میزدیم. همهمان فرق کرده بودیم. پستیها و بلندیهای زیادی تجربه کردیم و تاب آوردیم. تاب آوردیم تا دوباره برای بابا فرم گذرنامه پر کنیم که برای اربعین کربلا باشد. تا مامان هاجر دوباره با شوق چادر سر کند و برود فاطمیهی شهر برای آشپزی و کمک و خدمت. تا پیراهن سیاه بابا را اتو بزنیم و راهیاش کنیم برای سیاهپوش بودن در حسینیه. چایِ روضه دست مهمانهای حضرتِ حسین علیه السلام بدهد و اندکی نلرزد از فراز و نشیب روزگار. تقلایی در زمین آغاز شده. این را حتی در برگهای درختان هم میبینم. در آبیِ آسمان. در نوع آواز گنجشکها.
السلام علیک ای منبعِ امید برای تاب آوردن
بسم الله