نامهی بسته شده به پای خرگوش تند و تیز | برسد به دستِ جانِ عزیز
آقای جانِ عزیز. این نامه را من مینویسم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد ولی همهی سوراخ سنبههای ذهنش، شبیه دنیای ذهنیِ شماست. من یک طرفدار نیستم. یک عاشقِ دو آتیشهی آثار شما و از اینجور اسمهایی که آدمها روی خودشان میگذارند هم نیستم. من، منم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد و فهمید صد و سه سال قبلِ او، کسی به دنیا آمد و زندگی کرد و نوشت و ساخت و ساخت و نوشت، که دنیایش را میفهمید. آقای جانِ خوشفکرم، شما محشرید. من شما را نخواندهام، ندیدهام، نشنیدهام ولی میدانم در ذهنتان چه خبر بود. من شما را بو کردهام. بوها در زندگی من خیلی مهم هستند. این را دوستانم میدانند. شما هم بدانید. من با بوی آدمها آنها را از هم تشخیص میدهم. بویِ آدمها برای من زمان بودنشان در دنیایم را مشخص میکند. یکی ممکن است بویِ دو ساعته بدهد و یکی بویِ هزار سال. بویِ شما، بویِ عمر من است. نمیدانم چقدر عمر میکنم روی زمین، ولی میدانم تا زمانی که زنده باشم در ذهنم زندهاید. این را شاید کسی نمیدانست. این یکی بودنِ عمیق را. راستش خودم نخواستهام بگویم. ولی من گاهی گریه میکنم. که چرا وقتی زنده بودید زنده نبودم تا بیایم پیشتان، شاگردتان شوم و تا ابــــــــــــــــــد، کنار هم بنویسیم و بخندیم. به چه؟ به سوراخِ قشنگی در دلِ زمین، که در آن یک هابیت زندگی میکرد.
جان رونالد روئل تالکین عزیز، برای همهی کلماتتان، تصاویری که خلق کردید، زبانهایی که ساختید و عشقهایی که در دلِ من روشن کردید، قول میدهم که همیشه شاگردِ دنیای اسرارآمیزمان بمانم. یک شاگردِ عاشق و منظم و سمج.
ممنونم از دعوتِ آقای دکتر صفایینژاد :)