۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

376 + 715

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۱ فروردين ۹۷
  • ۰۱:۱۰
  • ۰ نظر
بسم الله

رسانه ها باید به ملت خدمت کنند و نه دولت.
فیلم the post

هر روز که می گذرد خوشحال تر می شوم برای انتخابم. برای تصمیمم. برای این نعمتی که قرار است در اختیارم باشد‌. نوشتن. نوشتن و رسانه شدن. با همه ی توان، حق خواهی. the post فیلمی برای خودش بود و کشور خودش و قانون خودش و روزگار خودش. اما the post بزرگ می شود در نگاهم. تمام مغزم را مال خودش می کند و به خودم می گویم؛ رسانه ها باید به ملت خدمت کنند و نه دولت.

376 + 714

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۰ فروردين ۹۷
  • ۲۱:۴۵
  • ۰ نظر
بسم الله

بچه ها، دوستان، خانم ها، آقایان، به پیشنهادهای شما نیاز دارم. کارنوشتی درباره ی یک رسانه دارم. کدام رسانه و چه موضوعی درباره آن رسانه را پیشنهاد می کنید؟

376 + 713

  • ف .ن
  • دوشنبه ۲۰ فروردين ۹۷
  • ۰۰:۵۸
  • ۰ نظر
بسم الله

فیلم های سیاسی.
و این دوازده حرف،
تمامِ من را زنده می کند.

در حال تماشای فیلم the post

376 + 712

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷
  • ۲۳:۲۴
  • ۰ نظر
بسم الله

دیوانه وار از خواب بیدار می شوم. پایم مثل یک بمب به سقف تخت بالایی می خورد. خواب، هجوم، احاطه، کاری از دستم برنیامدن، همه من را دیوانه کرد و تنم را به بیرون از خواب پرت کردم. بیدارم. قلبم تند می تپد. اتاق تاریک است. کاش نزدیک صبح باشد. ساعت را نگاه می کنم. آه که چقدر رسیدن به صبح کِش آمده. سرم را با اندوه روی بالش می اندازم. باید گریه می کردم. به انتهای قسمت آخر سریال پایتخت رسیدم. ترانه ی محلی اش بالاخره نمک شد روی چشمهایم و گریه کردم. درد کشیدم و گریه کردم. چرا مثل دیوانه ها منتظر آمدن صبحم؟ ای صبح، کجایی؟!

376 + 711

  • ف .ن
  • يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷
  • ۱۸:۰۹
  • ۰ نظر
بسم الله

دلِ شهر سبزتر شده است و دلِ من سرخ تر. خونِ رویاهایم می پاشد به هر طرف. بخیه لطفا.

376 + 710

  • ف .ن
  • جمعه ۱۷ فروردين ۹۷
  • ۱۵:۴۸
  • ۰ نظر
بسم الله

در تقابل حیوانات هر سال، برایم افتاد در این سال با ترس هایت رو به رو شو. عجب کار سختی خواست. اما من آدم همین کارها هستم. همین سختی ها. همین جان کندن ها. همین به سختی به خواسته ها رسیدن. قبول کردم. گفتم باشد. رو به رو می شوم. از لحظه ی نشستنم در قطار شروع کردم. من ترس از ارتفاع دارم. باید تخت طبقه اول بخوابم. و هر طور شده تا آن زمان، تخت اول را نصیبِ خودم می کردم. با خواهش و با زرنگی. اما، بالاخره ترسی بود و رو به رو شدنی. رو به رو شدم. مقاومت نکردم. به شماره ی تخت خودم رفتم. طبقه ی دوم. و خوابیدم. قبول کردم. گفتم باشد. رو به رو می شوم. می خواستند بچه های دورهمی سوار آسانسور شوند. و من هم شدم. من از مکان های تنگ و بسته می ترسم. از حبس شدن می ترسم. اما سوار شدم و جنگیدم. با ترسی که روزهای قبل، سال های قبل، قلبم را سیاه می کرد و آدم ضعیفی در نظرم شده بودم. قبول کردم. گفتم باشد. رو به رو می شوم. و حالا من مانده ام و ترس از مُردنِ بدون جان بازی؟ با این ترس نمی خواهم رو به رو شوم. با این مُردن نمی خواهم چشم در چشم شوم. بماند برای آدم های ترسو. من رویاهای دیگری دارم. قبول کردم. گفتم باشد. رو به رو می شوم. من ترسِ از ترسو بودن دارم. پس شکستش می دهم و شجاع می شوم.


+ دوستان اشاره می کنند با ترس هایی مثل خوردن سوسک و ... هم رو به رو شوید که من از همینجا اعلام برائت میکنم از این پیشنهاد. :))

376 + 709

  • ف .ن
  • جمعه ۱۷ فروردين ۹۷
  • ۰۲:۴۵
  • ۰ نظر
بسم الله

دورهمی سینمارویِ بلاگرانه: پایانی بر یک آغاز
با اضطراب و عجله شروع شد. مسیر طولانی و هوای گرم داخل مترو. صادقیه. حالا خروجی تاکسی گذاشت؟ از ماموری پرسیدم، میخواست جواب بده که یک آشنای ندیده دید و روبوسی و با خنده گفت ببخشید ندیده بودمش و بالاخره جواب من رو داد. تاکسی ها. کسی اومده؟ نیومده؟ اومده؟ نیومده؟ نیومده بودند. حتی هولدن. نیوشا و رعنا از سر چرخوندن های من فهمیدند برای دورهمی ام. سلام و احوالپرسی و لب خند. پیام به هولدن و پیدا شدنش. تحرکش شروع شد‌. من به جای اون خسته شدم. خیلی خسته. اما اون هنوز محکم بود و سر به سر میذاشت و میخندید. یکی یکی اومدند. معرفی شدیم اونم چجورش. " :))) " سوار تاکسی ها شدیم به سمت پردیس سینمایی کورش. جای لوکس و مورد پسند هولدن. وقت معرفی. ولی معرفی نشدیم. جا برای اینکه ۲۰ نفر پیش هم بشینن نبود. آخه ۲۰ نفر تو یک قرار؟ ماشالله. به وقت سینما شد. به وقت شام. سه شنبه دیده بودم. پنجشنبه هم دیدم. باز هم میبینم. آخه هیجان باورکردنیِ این فیلم، کجا پیدا میشه؟ هیجان ناب، هیجان حقیقی. تو هالیوود نیست. آخه اونا قهرمان هاشون اینقدر علی وار تیک آف نمی کنند. تمام شد. دوباره وقت دورهم نشستن بود. نشستیم. آخه خداییش پاپ کورن و آبمیوه؟!! بحث کردیم. برای فیلم. برای سیاست. برای فوتبال :)) برای عکس هایی که بالاخره همه جا نشدند تو کادرش. آخه ۲۰ نفر تو یک قرار؟ ماشالله. وقت رفتن شد. ولی هنوز نرفتیم. صبر کنید. تازه به وقت کتابه. اما حیف که نشد کتاب بگیرم. به خودم قول داده بودم کتاب نخرم تا نمایشگاه کتاب. میشه من از این دنیا رفتمم شما بیایید بالای سرم کتاب بخونید؟ به خانواده ام باید بگم برای خیراتم کتاب هدیه بدن به اونایی که عاشق کتاب خوندنند ولی دستشون به کتابهای خوب نمیرسه. حتی دستشون به باسواد شدن نمیرسه. خیرات برای اینها. ان شاء الله. حالا فکر میکنم وقت رفتنه. بچه ها کتاب هاشون رو خریدند و یادگاری در صفحه اول نوشتند و آماده ان برای خداحافظی. فقط من موندم چرا نصب spss اینقدر سخته؟ :|  پیشنهاد جناب ۵۳ این بود که هارد رو ببرم بیرون. آخه هارد؟! 😑😆
به قول جناب ۵۳ آخرش از اولش بهتر بود. منم موافقم. بخصوص تو راه برگشت و تو مترو. و پیشنهاد جذاب تاخیری خوردن خوابگاه. و خط قائمی که بالاخره بعد ساعت ها من رو دید و گفت؛ چقدر خوشحالی. چقدر لب خند بهت میاد. همیشه لب خند بزن دخترجان. 🌸

و اما درباره ی بچه ها: خلاصه و صادقانه نوشتم. خلاصه و صادقانه ازم بپذیرید.
هولدن: ساده، راحت، راحت، ساده.
زمر ۵۳: عجیب، مخالف 😅، دارای پیشنهادهای جذاب، ناامیدکننده ی نصب spss
گلبول سفید: هیچی نفهمیدم :|
عامر: بیشتر میموندید. غیر بحث سرِ هزینه خوردنی ها، چیزی از شما نفهمیدم.
حریر: به قول پیکسل پشت گوشیم، بیمار خنده های توئم بیشتر بخند. قشنگ میخندی دخترم 😊
خورشید: دلم میخواست بیشتر حرف میزدی. بیشتر میتابیدی. مثل خورشید پشت ابر بودی...
فائلا: مجهول موندی برام.
مینا: چقدر پایه آخه. دعا کنید منم به سن و شرایط شما رسیدم از وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی جدا نشده باشم.
رعنا: اگه تو نبودی من چطوری با فراغ خاطر تو این دورهمی شرکت میکردم؟ :)))) متشکرم ازت خیلی. خدا همیشه همراهت باشه که از همراهی با من دست نکشیدی 🌷
سه نقطه: بازم بیا. بیشتر با هولدن مخالفت کن. 😁
کوالای پیر: تو تازه شکوفه ات وا شده دختر. کجا پیری؟ :)) بخند همیشه. جایزه ات هم نوش جونت. فقط چرا من کتاب نخریدم؟ 🙁
نرگس: تو هنر قبول نشی من میام جلوی خونتون امتیاز بدِ ۴ مینویسم روی درتون و میرم. در جهت خالی کردن حرصم. 😎
نیوشا: مجازیت با غیرمجازیت برام فرق میکرد اما واقعا سوسک خوردی؟!! 😁
زهرا یگانه: میشه بگی تو کجاها قایم میشدی که نمیدیدمت؟ چرا اینقدر کم تو چشم بودی؟ فقط جایزه رو گرفتی. خوشا بحالت. لب خند
سارا: ازت هیچی نفهمیدم. آخه کم دیدمت، ولی پستی که نوشتی رو دوست داشتم. دمت گرم. 🌱
پری: آرامش چهره ات...منو به یاد ماهی قرمز انداخت. حس کردم چقدر راحتم کنارت. لب خند. همراه شدن با شما و هولدن تو مسیر بازگشت فرصت خیلی خوبی بود برای حرفهای بیشتر. متشکرم که بودی. 🌷
عارفه: چهره ات همش تو ذهنمه ولی اسمت گم میشد. کامنت بذار. یادت نره ها. :))
یادگار و همسر: به حق عشق های الهی، خوشبخت شید خیلی زیاد. به جز عاقبت بخیری دعایی ندارم براتون. 🌸

۲ نفر دیگه از آقایون، فرصت آشنایی "اصلا" جور نشد.

و من بالاخره این لیوان دورهمی رو به یادگار نگه داشتم. لب خند

376 + 708

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۵ فروردين ۹۷
  • ۲۳:۵۳
  • ۰ نظر
بسم الله

دو ساعت کلنجار رفتن با نرم افزار spss ای که نصب نمی شود. درباره ی این نرم افزار سوالاتی دارم. کسی هست؟

376 + 707

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۵ فروردين ۹۷
  • ۲۳:۰۲
  • ۰ نظر
بسم الله

هنوز هم قلبم تند می تپد وقتی صفحه ی مدیریت وبلاگ را باز می کنم. لب خند

376 + 706

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۱۵ فروردين ۹۷
  • ۲۲:۰۷
  • ۰ نظر
بسم الله

به این چند سال وبلاگ نویسی و قصه نویسی و تایپ و تایپ و تایپ که فکر می کنم، می بینم نصیبم عینک و تاریِ دید و کمر درد بود، و اندکی بزرگ شدن در نگاهِ خانواده. حالا هم می خواهم بیشتر و بیشتر بنویسم. بشوم روزنامه نگار. صادقانه، مرگ تدریجی را انتخاب کرده ام. اما همه چیز با یک نگاه متفاوت عوض می شود. من نمی میرم، این خودِ زندگی ست برای من. نوشتن، عجب نسیم خنکی ست در جهنمِ این دنیا.