376 + 1001

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۱۶:۰۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

وقتی رفتیم به کتابفروشی نشر افق، هر کداممان گوشه‌ای را انتخاب کردیم. من به سراغِ کتاب موردنظرم رفتم. دروازه مردگان جلد اول، جلد اول، جلد اول. همینطور برای خودم زمزمه می‌کردم تا پیدایش کنم. انگار با صدا زدنش خودش را می‌آورد بیرون و می‌گفت «من اینجام». با تقلای من و پیگیری‌های پسرِ جوانِ کتابفروش بالاخره در انباری یافت شد. جلد اول و دوم را به دست گرفتم و گذاشتم روی میز. او هم از گوشه‌ی خودش بیرون آمد و کنارم ایستاد. دو کتاب در دستش بود. جادوگر‌ها و چارلی و کارخانه شکلات سازی از رولد دال. نخوانده بودم. یعنی اصلا رولد دال را به داستان‌هایش نمی‌شناختم. به کُری خواندن‌های او از اینکه من خیلی از نوستالژی‌ها را نخوانده‌ام می‌شناختم. همه‌ی این‌ها را برایم هدیه خرید. من؟ یک خجولِ هیجان‌زده‌ی متشکر بودم. این‌ها را گفتم تا الان بگویم که جادوگرها را تمام کردم. چند روزی می‌شود. و می‌خواهم درباره‌اش چندخطی بنویسم. 

376 + 1000

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۱۶:۰۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

هزارتایی شدم. مثل هزارتایی شدنِ پیج‌های اینستاگرام. اما این کجا و آن کجا! هزارتا پستِ وبلاگ یعنی هزارتا خاطره، اتفاق، حس، تغییر، تنش، آرامش، خدا خدا کردن، و همچنان دست به دامنِ خدا شدن. هزارتایی شدم و بزرگتر. نه که پیرتر، بلکه کمی بزرگتر. شاید حالا باید بگم شدم یک اژدهای به بلوغ رسیده.

376 + 999

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۰۴:۱۹
  • ۰ نظر

بسم الله

 

خوابم می‌آید. بروم بخوابم. هنوز جوابم را نداده. عیبی ندارد. دلخور است خب. دلخور که شاخ و دم ندارد. حالا شاید او شاخ داشته باشد ولی شاخش هم برایم جذاب است. روزِ اول ماهِ بهمن هم اینطور گذشت. و بروم کمی هری پاتر بخوانم و بخوابم. شب بخیر به خودم.

376 + 998

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۱۵:۲۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

پدرم کنار نوه‌اش دراز کشیده انیمیشن زوتوپیا می‌بیند. یا به قولِ فاطمه‌سادات: خرگوشِ پلیس :)

376 + 997

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۲:۵۳
  • ۰ نظر

بسم الله

 

چرا آدم باید ادا دربیاورد؟ بدون ادا و اطوارِ روشنفکرانه‌ی صلح‌طلب و دوست‌دار هرچیز و هرکسی می‌خواهم بگویم، مورچه‌ها کشور ندارند من از روی پرچمشان رد شوم تا شدتِ انزجارم را نسبت بهشان نشان بدهم؟! 

376 + 996

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۲:۲۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

تا به حال شده از درونِ بالشت‌تان صدایی بشنوید؟ من دیشب صدای دختری را شنیدم که می‌گفت «راحت بخواب، من بیدارم».

376 + 995

  • ف .ن
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۰۱:۲۷
  • ۰ نظر

بسم الله

 

قبل آمدن ماهِ بهمن می‌خواستم یادداشت آخرین روز ماهِ دی را بنویسم ولی نشد. درگیر شام و شب‌نشینی و کار شدم. و حرف زدن. حرف زدن با او. امشب روبه‌راهِ شوخی و خنده و سربه‌سر گذاشتن نبودم. نتیجه‌اش شد قهر کردن. و حالا قهرم. نمی‌دانم چه می‌کنم فقط می‌دانم حالم میزان نیست. قرار ندارم. از ننوشتن است. در دو سه‌ هفته‌ی امتحان‌ها سرم پر از کلمه شد ولی حالا باید به دنبالشان بدوم. می‌دوم. باید بدوم. باید بنویسم. باید مداوم بنویسم. چرت و پرت. اما بنویسم. مزخرف. ولی بنویسم. دارم می‌نویسم همین حالا. حالایِ حالا. یادداشت آخرین روز ماهِ دی سال هزار و سیصد و نود و هشت را. چه سالی بود. چه سالی شد. و امیدوارم دیگر ملایم بگذرد. تابم خالی شده. تاب و توانم کِش آمده و اگر تلنگر دیگری بهش بخورد محکم پرت می‌شود در صورتم. و آخ از آن درد. آخ از آن سوزش. امروز کتاب هری پاتر و محفل ققنوس جلد اولش را شروع کردم. می‌خوانم و تصویرسازی می‌کنم و حظ می‌برم. می‌خواهم بنویسم. برای حال. برای آینده. برای گذشته. تا حظ ببریم. برای زمان‌های گریزخواهی. برای زمانِ پناه جستن. برای وقتِ کِش تاب و توانمان بخورد به صورتمان. یادداشت آخرین روز ماهِ دی را تمام می‌کنم.

376 + 994

  • ف .ن
  • دوشنبه ۳۰ دی ۹۸
  • ۱۹:۵۸
  • ۰ نظر

بسم الله

 

برگشتم شمالِ شرقیِ کوچکم. باران می‌بارد. سرما هم خورده‌ام. یکی یکی کتاب‌هایی را که نیمه‌تمام گذاشته بودم دارم با لب‌خند می‌بندم و اسمشان را در فهرستِ کتاب‌های امسالم می‌نویسم. تعدادشان کم است اما برای شروعِ این دنیای اسرارآمیز خوب است. خوبِ خوب. 

376 + 993

  • ف .ن
  • چهارشنبه ۲۵ دی ۹۸
  • ۱۷:۴۲
  • ۰ نظر

بسم الله

 

دیشب‌. پارک لاله‌ی تهران. سرما. کلاغ‌ها. چشم‌ها.

376 + 992

  • ف .ن
  • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸
  • ۱۰:۰۰
  • ۰ نظر

بسم الله

 

تمام شد. نتیجه‌ی امتحانات ترم پنج کارشناسی روزنامه‌نگاری‌ام چه می‌شود، فقط خدا می‌داند ولی امیدوارم روحم، پس از این دو هفته فشارِ حداکثری از غرب و شرق و شمال و جنوب، با دیدن نمره‌ها غمگین‌تر نشود.