بسم الله

سلام عجیب ترین اتفاق جهان،

بعد خواندن پست آقامهدی صالح پور، خودم به خودم گفت باید من هم بگویم. بگویم که به شدت طرفدار حرف زدن هستم. حرف زدن و حرف شنیدن. برایم فرقی ندارد طرف مقابلم چه کسی ست، فقط بلد باشد حرف بزند. نه از این بلدشده های کت و شلواری. بلد باشد حرف خوب بزند. حرف خوب اصلا چیست؟ مثلا موضوعی که قبلا نشنیده ام. جوابی که قبلا نگرفته ام. سوالی که قبلا کسی از من نپرسیده است. می دانی؟ من به شدت طرفدار سوال و جوابم. از هم سوال بپرسیم و به هم جواب بدهیم و دوباره سوال بپرسیم و دوباره جواب بدهیم و از حرف زدن با هم حالمان خوب شود. خودم به خودم گفت باید بگویم که من به شدت طرفدار حرف زدن هستم. نه فقط سخنرانی ای یک طرفه و تحمیل افکار و عقاید و بعد هم طرف مقابل از من حالش بهم بخورد و یا من از او متنفر شوم که چه آدم غیرقابل تحملی است. با هم حرف بزنیم. یک گفت و گو. تو گفت و گو دوست داری؟ بیایی روبه رویم بنشینی و دو استکان چای عطرآگین روی زمین بینمان بگذارم و بگویم شروع کن. بعد بگویی از چه بگویم و من بگویم از خودت. از خود گفتن سخت نیست ریشه. از خود گفتن اصلا سخت نیست. گفتن اسم و رسم و سن و ...خوب است. این ها را آدمهایی که با تو در تعاملند خوب است بدانند اما کافی نیست. از خودت بگو. خودی که داری بزرگش می کنی. خودی که هر روز صبح با آن بیدار می شوی. تو بیشتر از آنکه با اسم و رسمت از خواب بیدار شوی با قلبت بیدار می شوی. با افکارت بیدار می شوی. پس خودت را قلب و ذهنت بدان. خودت را روحت بدان نه اسم و سن شناسنامه ای. ریشه جان، من به شدت طرفدار حرف زدنم. قول می دهی روزی از این علاقه ام خسته نشوی؟