بسم الله

روزهایی می آید که انگار کن در هوا سم ریخته اند. مسموم میشوی و گیج. گیج میشوی و مبهوت. مبهوت حالی که نمیدانی چرا. شاید هم مبهوت چراییِ حالی که دوستش داری و نداری. شاید هم مبهوت دوست داشتنی که اصلا قواعدش در سرت تنظیم نیست و هیچ در  هیچ از آن سردرنمی آوری‌. خلاصه ی کلام گیجِ حالی میشوی که فقط یک نفر میفهمدت و اصلا گیج تر میشوی چون فقط یک نفر میفهمدت. چرا؟ چرا در این دنیا حالی باید باشد که فقط یک نفر بفهمدت؟ اینقدر جفت و تک و تنها و خلوت آلود و تنگ و رازگونه و مُهر و موم شده! اینقدر عجیب و دست نیافتنی! یعنی واقعا اینقدر دلپذیرِ تلخ مزه؟ لابد همینقدر خب‌. خداست دیگر. دلش خواست دو نفری بسازد و بیاورد روی زمین تا غایتِ زیبایی موجود در کهکشان ها را معنا کنند. همین عشق و دلتنگیِ در پسِ عشق را‌. همین عشق و گیجیِ لحظه های خواستن و نرسیدن را‌. همین عشق و لب خند پس از رسیدن را.
السلام علیک ایها الهمدم