بسم الله

در هوای سردِ خوابگاه هم می شود آمد نشست پشت سیستم های اتاق مطالعه و در این وبلاگ غریب، چیزی نوشت. می توانم از برنامه ی درسی ام تا دوشنبه ی آینده بنویسم. یا از سفر مامان و خواهرها به مشهد و جاماندنم. یا از دوستانِ هم اتاقی ام که خنده هایشان شب ها صدای تذکر دانشجوی دکترای اتاق بغلی را درمی آورد. یا از دستکش های قرمز زهرا که حالا در دست های یخ زده ام است و دوستش دارم. یا از تئاتر خاتون که امشب قرار است ببینیم. یا از فهیمه ی عزیزم، نویسنده ی زلف هندو، که من را لایقِ صحبت هایش می داند و همچنین مورد اعتماد برای کارهای دانشگاهی اش. یا از تعمیراتی های مردِ خوابگاه که مفهوم خوابگاه دخترانه را مخدوش کرده اند. یا هم از خودِ خودم بگویم. خودِ خودی که دلتنگ نوشتن است. و تازه از امروز دوباره طعم نوشتن با تق تقِ کیبورد را دارد می چشد و خوشش آمده و می داند که قصد کرده باز هم بیاید بنویسد. شاید در صبحی سرد، یا عصری خواب آلود و یا هم شبی شلوغ از کتاب ها و جزوه ها و تحقیق ها. می نویسم، باز هم. راستی، من به فانوسم رسیدم. و چه زیباست داشتن فانوس، و زیباتر، فانوس شدن. شدن. شدن. شدن. شدن. شدن. شدن. شدن. شدن.