بسم الله

زندگی ام باید موضوعی داشته باشد. شخصیت من با موضوعات تعریف می شوند. خواب هایم موضوعی دارند، فکرهایم، داستان هایم، کارهایم، آرزوهای برنامه ریزی شده ام، مشکلاتم، دردهایم، خاطره هایم، موسیقی ای که دلم می خواهد پیگیرش باشم، فیلم هایی که می خواهم ببینم، کتاب هایی که می خوانم، روزی که می خواهم شروع کنم و شبی که می خواهم تمام شود. زندگی ام باید موضوعی داشته باشد و از کارهایی که قرار است بدون موضوع انجام دهم دوری می کنم. مثل داستان نویسی با موضوع آزاد، فیلم های سرگرم کننده ی سطح پایین، آهنگ های شادِ تحرک آور و وقت های بی هدف غلت زدن قبل خوابیدنم. در شخصیتم این ویژگی نهادینه شده که باید قبل خواب فکر کنم. به موضوعی خاص. می تواند واقعی باشد و نباشد. اگر نباشد، پس حتما یک طرح کلی داستانی ست که قرار است من از اول با یک اتفاق شروعش کنم و با یک اتفاق به پایان برسانمش. با یک اتفاق خوب به پایان برسانمش. در یک سال، شاید من سیصد داستان می نویسم قبل خواب در سرم. من پرکارترین نویسنده یِ شبانه ی جهانم. اما حالا با این توصیف ها، می شود بدون فکر کردن به یک شخص محکم، فکرهای عاشقانه ام را هدر بدهم؟ می شود و اگر بشود به نظرتان عذاب نمی بینم؟ می بینم. با هر آهنگ عاشقانه ای که دوستش داشتم، عذاب می بینم که فکرهای بعدش، موضوعی ندارد. موضوعی از جنس یک آدم. و حیف که با داستان های ذهنی ام این لحظات طی می شوند و من هنوز افسوس می خورم. الهی! عشق. الهی! عشق.